روياي روزنامه تا شده
حامد يعقوبي
يكي از روياهاي دوران نوجوانيام كه آن را وجه افتراق خودمان با دنياي آن ور آبي ميدانستم، آن شيشه شير و روزنامه تا شده تر و تميزي بود كه توي اين فيلمهاي فرنگي يك پستچي خوشاخلاق با دوچرخه ميآورد و ميگذاشت پشت در اين خانههاي ويلايي كه قسمتي از روياي زندگي آرماني را تجسم ميبخشيدند. شيشه شير و روزنامه تا شده، در ذهن سمبلزده ما نماد سلامت روح و جسم بودند ولو اينكه كسي آن روزنامه را نخواند يا براي نوشيدن از شيشه شير برنامه خاصي نداشته باشد، معذلك اين بسته اهدايي صرفنظر از كاركرد واقعياش پيام مهمي با خودش داشت كه نميشد از كنارش به سادگي عبور كرد: روزي كه بدون روزنامه شروع شود، روز بدي خواهد بود. با اين حال گذر زمان آن تصوير روشن كلاسيك را كمكم به دست فراموشي سپرد و زوم دوربين كارگردانها روي صفحات اول روزنامهها براي نشان دادن يك خبر مهم، جاي خود را به سرچ در صفحه گوگل داد و با اين تغيير رويه تاريخي، شوخي تبديل شدن روزنامه به دستمال شب عيد، به واقعيت نزديك شد و روزنامهنگاران آن اعتبار سابق را از دست دادند و ژورناليسم ناچار شد به كنج انزوا پناه ببرد. اين سرنوشت تاسفبار كه ميتوان آن را نقطه آغاز انحراف اوليه در كار رسانهاي دانست، نتايجي به بار آورده كه كمترين آن قطع رابطه شهروندان با روشنفكران بوده. اينكه مردم فكر ميكنند از روزنامهها بينيازند، موضوعي است كه جامعهشناسان بايد آن را بررسي كنند اما واقعيت اين است كه نخستين نتيجه اين رويگرداني رواج غمانگيز «حرف مفت» است، رواج بيسوادي در پوشش «هر شهروند يك خبرنگار». در اين وضعيت تراژيك، آغاز انتشار هر مطبوعهاي را بايد به فال نيك گرفت ولو اينكه سياستهاي آن مطبوعه با سليقه ما جور درنيايد.