حقِ ندانستن
اميرحسين كاميار
اگر روزگاري معضل بسياري از افراد اين بود كه به اطلاعات كافي دسترسي نداشتند حالا در زمانه شبكههاي اجتماعي و دسترسي به منابع متفاوت خبري، مشكل واقعي روبرو شدن با ميزان بسيار زيادي از دادهها است. ما خواه ناخواه بدل به شهرونداني بيدفاع برابر بمباران اطلاعاتي رسانههاي متفاوت شدهايم. براي قرنهاي متوالي در جريان فرايند تكامل، انسان آموخته بود كه برابر نشانههاي اطرافش واكنش نشان دهد. جاي پايي مانده بر خاك، ابرهاي متراكم ، پايين رفتن سطح آب رودخانه و... مانند اطلاعات براي او عمل ميكردند تا بر مبناي پردازش آنان بتواند متناسب با موقعيت براي حفظ بقاي خويش تصميمات درستي بگيرد. اينطور فرض كنيد كه در روان يكايك ما آدمهاي عصر انفجار اطلاعات، كهنانسانِ مراقبي حضور دارد كه مدام در كار تفسير و سنجش دادههاي دريافتي است تا فرصتها را بيابد و از صدمات بگريزد. نكته اينجاست كه ما واقعا در معرض تهديداتي شبيه نياكان نخستين خويش نيستيم اما واكنش درونيمان در مواردي پرشمار شبيه همان انسانهاي اوليه است: ميترسيم، اضطراب به سراغمان ميآيد، براي ستيز يا گريز آماده ميشويم و... غريبتر آنكه در بيشتر مواقع نسبت اطلاعات دريافتي با موقعيت زندگي ما هيچ تناسبي با شدت اين واكنشهاي دروني ندارد، ميگويند هربار كسي به سقراط نزديك ميشد تا ماجرايي را برايش تعريف كند فيلسوف يوناني از او ميخواست به سه چيز فكر كند: نخست آيا از درستي خبر مطمئن است؟ دوم آيا شنيدن آن حرف به مصلحت سقراط است؟ سوم آيا مطلع شدن از ماجرا به نفع نزديكان او است؟ اگر پاسخ هركدام از اين پرسشها منفي بود، سقراط از شنيدن ماجرا سر باز ميزد. گمانم در اين هنگامه غريب بمباران اطلاعات ما هم بايد فيلترهايي شبيه فيلسوف نازنين قصه داشته باشيم تا بتوانيم از بسياري حملات اضطراب و عواطف ويرانگر در امان بمانيم؛ نهايتا ندانستن هم گاهي حق مسلم ما است.