آن ساكستون
ترجمه: آزاده كاميار
زنان بسيار با هم آواز ميخوانند
يكي در كارخانه كفشسازي به ماشين لعنت ميفرستد
يكي در موزه آبزيان از شير دريايي مراقبت ميكند
يكي پشت فرمان فورد به پوچي فكر ميكند
يكي در عوارضي پول جمع ميكند
يكي در آريزونا ريسماني به گردن گوساله ميبندد
يكي در مصر قابلمههاي روي اجاق را جابهجا ميكند
يكي ديوارهاي اتاقخوابش را به رنگ ماه نقاشي ميكند
يكي در حال مرگ است اما صبحانهاي را به ياد ميآورد
يكي در تايلند بر حصيرش دراز كشيده
يكي بچهاش را تميز ميكند
يكي درست وسط وايومينگ
از پنجره قطار به بيرون زل زده
بعضي همه جا هستند و همه
انگار دارند آواز ميخوانند، گرچه بعضيها نميتوانند
حتا به قدر يك نت بخوانند
وزن شيرين
در ستايش زني كه منم
بگذار شالي بلندتر از قامتم به سر داشته باشم
بگذار براي نوزدهسالهها طبل بزنم
بگذار كاسههاي نذري را با خود بياورم
اگر اين سهم من است
بگذار بافتهاي قلب را بررسي كنم
بگذار درباره فاصله
زاويهدار شهابها تحقيق كنم
بگذار ساقه گلها را بمكم
اگر اين سهم من است
بگذار تنديس افراد قبيله را بسازم
تبسمي در چشم
بخشي از يك شعر بلند سروده يانيس ريتسوس
ترجمه: بابك زماني
روياي هر كودك صلح است
روياي هر مادر صلح است
كلام عشقي كه بر زير درختان ميتراود
صلح است
پدري كه در غبار
با تبسمي در چشمهايش
با سبدي ميوه در دستهايش
با قطرات عرق بر جبينش
كه چون ترمهاي بر طاقچه خشك ميشود
باز گردد صلح است
آن هنگام كه زخمها
بر چهره جهان التيام يابد
آن هنگام كه چاله بمبهاي خورده بر تنش را درخت بكاريم،
آن هنگام كه اولين شكوفههاي اميد
بر قلبهاي سوخته در حريق
جوانه زند
صلح است صلح
بوي غذاي عصرگاهي ست
صلح يعني
هنگامي كه اتومبيلي در كوچه ميايستد
معنايش ترس نباشد
يعني آن كس كه در را ميزند
دوست باشد
يعني باز كردن پنجره
معنياش آسمان باشد.
صلح يعني سور چشمها
با زنگولههاي رنگ.
آري. صلح اين است.
صلح