سلطاني عالم
سيد عبدالجواد موسوي
دوستان گفتند آخر سالي چيزي بنويس كه رنگ و بويي از اميد داشته باشد و من يكي دو روزي است فكر ميكنم چه چيزي ميتوانم نوشت كه دست كم بر نااميدي مخاطبانم نيفزايم. راستش كار سختي است. به حكم از كوزه همان برون تراود كه در اوست من هرچه بنويسم در شمار حكايات راويان قصههاي رفته بر باد است اما با اين حال ملاحظه ميفرماييد كه مينويسم. و همين يعني هنوز انگيزهاي هست و ارادهاي براي مبارزه با ابتذال و البته همين انگيزه و اراده به اختيار نيست. چيزي از درون مرا برميانگيزد كه با همه نااميديام بنويسم و حرف بزنم و از پا نيفتم. و درست به همين دليل است كه فكر ميكنم اميدواري و نااميدي به اختيار نيست. بعضيها ذاتا استعداد نااميد شدن دارند و به دنبال بهانه ميگردند. فكر ميكنيد اگر كودتاي بيست و هشت مرداد رخ نميداد درويش خسته جان خراساني جناب مهدي اخوان ثالث شاعري بود كه بسرايد: بوي باران بوي سبزه بوي خاك، شاخههاي شسته باران خورده پاك... نخير! شاعر ما از جهان و كار جهان نااميد بود و شكست مصدق بهانهاي شد تا تعارف را كنار بگذارد و صراحتا بگويد: نادري پيدا نخواهد شد اميد/ كاشكي اسكندري پيدا شود. چنان كه مرحوم مشيري بالذات عاشقپيشه بود و اگر در زمان حيات پر بركتش 10 جنگ جهاني ديگر هم در ميگرفت بازهم همه تن چشم ميشد و خيره به دنبال معشوقه خويش ميگشت. منظور اينكه اميد و نااميدي را هم مثل جام مي و خون دل هريك به كسي دادند و در اين ميان سهم ما نوميدي و آرمانباختگي شد. با اين حال اميدوارم شما برخلاف صاحب اين قلم دلتان پر از نور اميد باشد و سالي كه از راه ميرسد برايتان شور و شادي بياورد. به حرفهاي شاعران شكست خورده هم خيلي توجهي نكنيد. كار خودتان را بكنيد و بار خودتان را ببريد و سعي كنيد از بهانههاي كوچك خوشبختي بيشترين لذت را ببريد كه فرمود:
جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي
كه سلطاني عالم را طفيل عشق ميبينم