هاشمي به روايت هاشمي (61)
اگر از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد ميدانيد كه از ماههاي پاياني سال گذشته بهصورت دنبالهدار، خاطرات آيتالله هاشمي را در اين ستون چاپ كردهايم و چاپ و انتشار قسمتهاي بعدياش ادامه دارد. آيتالله هاشميرفسنجاني در شماره قبلي در مورد خاطرات زندان قزلقلعه و بازجويي و شكنجههايش صحبت كرده است. همچنين در اين شماره به خاطرات بعد از زندان مي پردازد كه در اين شماره ميخوانيم.
بازداشت بودند، محكوم هم شده بودند آنها (آقايان رباني و منتظري)؟ يعني همان موقع كه بحث مسلحانه هم بود؟
به هرحال همان موقع بود كه آنها هم در همان زندانها بودند. ظاهرا ديگر چيز خاصي الان به نظرم نيست.
آن وقت آزاد شديد؟
آن وقت من آزاد شدم. اين سال 46 است كه سيدهادي داماد آقاي منتظري هم با من آزاد شد و ما دو نفر با يك ماشيني آمديم اوهم آمد منزل ما و بعد رفت خانه. حالا ايشان را نميدانم در پرونده ما بود يا اينكه او در جريان اعلاميه حضرت امام ايشان مربوط به آن قضيه بودند. به هرحال بيرون منتظر ما بودند ديگر. از اين به بعد من فكر ميكنم كه يك شرايط جديدي پيش آمده بود. خب، همان فكر تشكيل گروههاي مبارزه مسلحانه و مخفي و آماده شدن براي ضربه زدن به رژيم بود كه گفتيم بعد از پانزده خرداد اين راه افتاد و همه جا هم بود. در محافل خصوصي بين افراد مورد اعتماد اين حرفها بود. بازتاب دستگير شدن اين جريانهاي مسلحانهاي كه رو شد اينها، توفيقي به دست نياوردند. قضيه منصور آن طور شد كه هيات موتلفه را از ميدان بيرون كرد. ملل اسلامي هم كه اينطوري شد. كمونيستها هم كه اگر حالا آن قضيه كاخ مرمر را بگوييم مال كمونيستها است آنها هم كه چيزي به دست نياوردند. طبعا اثري گذاشته بود روي عدهاي كه بايد يك فكر ديگري كرد. اين يك فكر ديگري، تجسمهاي مختلفي داشت. يك طرز تفكر اين بود كه ما به هر حال بايد اعلاميه بدهيم، افشاگري كنيم، مسائل جديد را بگوييم كه خب، عامه ما مذهبيها به خاطر اينكه حضرت امام در تبعيد بودند و بعد كه تشريف برده بودند نجف و يك مقداري هم نفس جديدي پيدا شده بود براي ما. فكر ميكرديم كه خب، آنكه بايد ادامه داشته باشد منبرها، حسينيهها، روضهها، كنايهها مراسم عيد، عزا اينها را كه داشتيم ولي خب، در كنار اين، طرز تفكرهاي ديگري هم بود. يكي ميگفت اينها فايده ندارد بايد برويم كارهاي زيرزميني بكنيم. حتي بعضيها ديگر اعلاميه و اينها را تحريم ميكردند ميگفتند ما ديگر نيروهايمان را اين طوري شناسايي ندهيم. يك عده ميگفتند برويم كار فرهنگي به معناي اخص بكنيم. برويم مدرسه تاسيس كنيم و در فرهنگ نفوذ كنيم، كارهاي زيربنايي براي نفوذ كردن در مدارس و در دستگاه دولت. يك عده هم كارهاي روشنفكري سازنده، براي روشن كردن افكار مردم و تبيين معارف اسلام را كار اساسي ميدانستند. نوشتن، خواندن مقاله اين طور چيزها. هر يك از اين چيزها هم مظاهري داشت. خب، ما هم كه يك نوع تشكلي داشتيم فكرمان اين بود كه از همه مظاهر بايد استفاده كنيم. اينها مانعهالجمع نيست.
ما، هم بايد كارهاي زيرزميني و كارهاي مسلحانه را ادامه بدهيم، هم بايد آن كارهاي فرهنگي، سخنرانيهاي روشنفكرانه را در دانشگاه و اين طرف آن طرف، هم در مدارس برويم هم در دولت نفوذ كنيم اين طرز تفكر افرادي مثل من و آقاي خامنهاي و اينها بود و يك مقدار زيادي هم ما در اين مقطع ممنوعالمنبر و ممنوعالقلم و اينها داشتيم كه خب، اينها بار گردنمان بودند، اينها خرج داشتند، زندگي داشتند، محدود بودند. يكسري كارها هم بايد پيدا ميكرديم كه اينها را مشغول كنيم، زندگيشان را اداره كنيم. خومان هم در زندگيمان يك پوشش لازم داشتيم، بالاخره ما داريم چه كار ميكنيم؛ رژيم ما را زيرنظر داشت. همه اينها از اين سال ديگر براي ما مطرح بود و يك مقدار ديگر همهجانبه فكر ميكرديم. من خودم براي اينكه پوشش زندگيام درست باشد؛ رفته بودم در كار زمين و ساختمان، گاهي قطعه زميني ميگرفتيم ميساختيم، هم منزلمان بود، هم ميفروختيم سودي درميآورديم؛ امرار معاش هم ميشد. آن موقع جزو كارهاي پرسود بود كار زمين و ساختمان و اينها، يك خانهاي كه ميساختيم و بعد هم يك دو سال داخل آن بوديم، بعد ميفروختيم خرج دو سه سال ما را درميآورد. اين هم پوشش خوبي بود. گاهيوقتها كه با ساواكيها برخورد ميكرديم به ما ميگفتند تو بساز بفروش هستي؛ پيغام ميدادند، منوچهري و اينها. يك منبري كه ميرفتيم عصباني ميشد ميگفت آن بنا ديگر چه ميگويد. در همه اينها ما حضور داشتيم. براي كارهاي فرهنگي به معناي اخص آمديم بنياد رفاه و مدرسه رفاه را تاسيس كرديم كه آنجا پايگاه مبارزه ما هم بود. بازاريها و فرهنگيها و اينها آنجا به هم ميرسيديم. پولش را بازاريها ميدادند، كارش را فرهنگيها ميكردند. بنياد خيريه رفاه درست كرديم پوششي باشد براي مردمي كه آسيب ميبينند بيشتر از مبارزه، به خانوادههايشان و اينها، براي پول جمع كردن هم پوشش خوبي بود. بنياد خيريه رفاه داشتيم، مدرسه رفاه داشتيم و در همين بعد اقتصادي آمديم تشويق كرديم اين صندوقهاي قرضالحسنه را كه اين، هم پوشش خوبي بود و هم پاتوقهاي خوبي بود براي ما تو مساجد و هم كمك خوبي ميشد به مبارزه، هر جا كه نياز بود از اينجا تامين ميكرديم. در بعد كارهاي سخنراني و دانشگاهي و مثلا برخورد با دانشجو و قشر روشنفكر و اينها، هم در حسينيه ارشاد و كانون توحيد، كانون توحيد بعدا، امثال اينها. اينگونه كارهاي علني داشتيم، طبعا اينها پوششهاي خوبي هم داشتند.