• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4079 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۱۵ ارديبهشت

گزارش «اعتماد» از زندگي كارگران معدن زمستان‌يورت، قبل و بعد از انفجار

نام زندگان محفوظ است

زهرا چوپانكاره

 

 

«كارگر معدن، كارگر معدن را با لباس كارش مي‌شناسه. مهدي را هم از روي لباسش شناختم، روش نوشته بود نيك‌كالا.» دست‌هايش را دو پرانتزِ باز مي‌‌كند و با فاصله از دو سمت شقيقه‌اش روي هوا نگه مي‌دارد: «سرهاي‌شان شده بود اين هوا. شش روز از انفجار گذشته بود كه بهشان رسيديم، جز چهار پنج نفر بقيه را نتوانستم بشناسم.» چهارشنبه 12 ارديبهشت است كه اينها را مي‌گويد، فردايش از انفجار معدن زمستان‌يورت يك سال مي‌گذرد. «او» در اين گزارش اسمي ندارد. او هم مثل بقيه كارگراني است كه حرف مي‌زنند: «بنويس يك كارگر» تنها نام‌هايي كه بدون ترس تكرار مي‌شوند نام 43 كارگري است كه سال پيش در تاريكي معدن جان دادند. زندگان هنوز بايد زندگي كنند، زندگي‌شان را با همين معدن بايد بچرخانند: «اسم‌مان را ببري يعني اخراج.» اين گزارش روايت زندگان بي‌نام است.

ابتداي مسير اختصاصي معدن تا تونل شماره يك خالي است، بدون نشاني از ماشين‌هاي امداد و انتظامي. مسير پر پيچ جاده تا تونل شماره يك خالي است، بدون رفت و آمد يك‌بند موتورها و وانت‌ها. محوطه معدن خالي است، بدون چادرهاي آتش‌نشاني و هلال احمر. كپه‌هاي زغال سنگ رو به دهانه تونل شماره يك زمستان‌يورت هم خالي هستند، بدون تماشاگراني كه سال پيش روي اين سكوهاي زغالي ايستاده بودند، نشسته بودند و با نگاه‌هاي سردرگم زل زده بودند به دهان سياه زمستان. نيمه شعبان است، روز تعطيلي كارگران و معدن. يكي از اهالي منطقه مي‌گفت بعد از انفجار خيلي‌ها عصباني بودند، مي‌ترسيدند برگردند به معدن: «مي‌گفتند ديگه برنمي‌گرديم زير زمين. بعد كه مدتي گذشت و نام‌نويسي كارگران شروع شد، دوباره رفتند توي صف كه اسم بنويسند.» گروه گروه برگشتند سر كاري كه هنوز چرخش به مدار سابق مي‌چرخد. يك ماه و نيم از بهار گذشته و چند روز پيش تازه عيدي‌شان را گرفته‌اند: «حقوق برج دوازده هنوز مانده، برج هفت يك عده از كارگران هنوز واريز نشده.» انفجار بايدها و ناچاري‌هاي زندگي را عوض نكرده، نوع تا كردن با كارگران معدن را هم همين‌طور.

 

امنيت سفيد

بعد از ياد كردن از روزهاي ريزش معدن كمي به گل‌هاي قالي نگاه كرد، مي‌گفت شما هرچه ديديد عكس جنازه‌هاي زير پارچه بود، ما خودشان را ديديم: «بوي اين اسپري‌هاي به‌به را ديگه تحمل نمي‌‌كنم، توي خانه خودمان هم نمي‌گذارم كسي بزند. بس كه جنازه‌ها بو گرفته بودند از اين به‌به‌ها مي‌زدند كه بتوانيم بو را رد كنيم، حالا بويش را، خود قوطي‌اش را نمي‌توانم تحمل كنم. من ديگه برنمي‌گردم توي آن تونل. نه كه بترسم، نه! من نه از زنده‌اش مي‌ترسم و نه از مرده اما خاطره بدي برايم مانده.» بعد مثل همه آدم‌هايي كه بخواهند كابوس‌شان را پس بزنند كمي سكوت كرد، كمي به فضاي خالي پيش رويش خيره شد تا موضوع صحبت برسد به آنهايي كه زنده‌اند. چرا بيشتر كارگرها مي‌ترسند از شرايط امروز كار در زمستان‌يورت بگويند؟ «قراردادهامان سه‌ماهه است. 10 سال بيشتر است كه توي معدن كار مي‌‌كنم و از اول اوضاع همين بوده. قراردادهاي‌مان سفيد است و هر سه ماه دست‌شان باز است كه اگر به ضرر شركت كاري كرديم يا حرفي زديم اخراج‌مان كنند. براي همين بقيه مي‌ترسند حرف بزنند. اگر سرت توي لاك خودت بود يا سه ماه بعدي هم باهات قرارداد مي‌نويسند يا همان قرارداد سفيد را نگه مي‌دارند تا سر سال.» مي‌گويد از بعد حادثه ايمني معدن بيشتر شده، نظارت‌ها سفت و سخت‌تر شده: «اين خودش برگ برنده است.»

از بعد انفجار يكسري از اهالي منطقه ديگر برنگشتند به معدن: «يكسري خاطره بدي براي‌شان ماند، يكسري هم خانواده‌هاي‌شان ديگر نگذاشتند برگردند، گفتند نمي‌خواهد بروي. حالا بعضي‌ها رفتند معدن‌هاي ديگر سمت شاهرود، يكسري هم مانده‌اند خانه، بيمه بيكاري مي‌گيرند.» آنهايي كه دوباره برگشتند به معدن، برگشته‌اند سر خانه اول. به جز آن «برگ برنده‌اي» كه ازش نام برد و در واقع ضمانت بيشتري است براي زنده ماندن، اوضاع و احوال زندگان زمستان‌يورت همان است كه بود: «بيمه‌ها همه ناقص رد مي‌شوند. كارگر مي‌رود توي معدن از 800 هزار تومان تا يك و دويست سيصد حقوق مي‌گيرد.» 800 و 900 هزار تومان حقوق كارگران مجرد است: «مجردها مزايا و حق اولاد و اينها نمي‌گيرند. براي همين حقوق 800 و 900 هزار توماني هم داريم كه دارند توي خود تونل كار مي‌كنند.»

«بچه من رو انداختند جلو گفتند برو حق ما را بگير. بيمه نداشتند، پول درست نمي‌دادند. بعد كه بچه من رفت اعتراض كرد از معدن انداختنش بيرون. بقيه از ترس مهندساي شاهرودي برگشتند سر كار.»

زن نزديك به نيم ساعت اين قصه را تعريف مي‌كند و باز تعريف مي‌كند و باز تعريف مي‌كند و خشمش آرام نمي‌شود. هر چند جمله يك‌بار نام «مهندساي شاهرودي» را مي‌برد. تمام مديران ارشد و سهامداران عمده شركت صنعتي و معدني شمالشرق شاهرود، مالك معدن زمستان‌يورت را با همين نام مي‌شناسد. دو سه سالي از اخراج پسرش از معدن گذشته و هنوز داغ دلش تازه است. يكسري از اهالي ديگر نگذاشتند پسران و پدران و همسران‌شان برگردند به معدن و از سوي ديگر بقيه مي‌گويند كه جز معدن كار چنداني براي جوانان پيدا نمي‌شود، براي همين است كه حتي پس از انفجار هم باز چشم خانواده‌ها به كار زير‌زمين است و گرنه بخش زيادي‌شان مثل پسر زن خانه‌نشين مي‌شوند و مادران‌شان بايد با غيظ از «مهندساي شاهرودي» ياد مي‌كنند.

 

حقوق بعد از انفجار

«بله اسمم را بنويس. رمضان سوسرايي، فرزند حسن» رمضان فرزند حسن تا چند سال قبل كارگر معدن بوده، عضو فعال تشكل كارگري حالا چوپاني مي‌كند. «سال 87، 88 بود كه تشكل كارگري راه انداختيم. از چند سال قبلش مدام براي حق و حقوق كارگران معدن اعتراض مي‌كرديم و دنبال تشكل بوديم. توي استان بهمان گفتند شما شرايطش را نداريد. بعد امضا جمع كرديم و رفتيم تهران وزارت كار، آنجا گفتند مي‌توانيد تشكل داشته باشيد و با اجازه وزارت كار برگشتيم. يكي دو سال پشت گوش انداختند اما بالاخره شورا تشكيل شد. من نماينده زمستان‌يورت غربي بودم، يك نفر نماينده كارگري زمستان‌يورت شرقي و سه نفر هم نماينده كارگران خود شركت. بعد از دو سال از شركت اخراج شدم تا پيمانكار عوض شد و نفر جديد كه من را مي‌شناخت دوباره برم گرداند سر كار. چند وقت بعد اعتصاب شد، من مرخصي بودم اما به خاطر سابقه‌اي كه داشتم گفتند يا جلوتر از كارگران ديگر برگرد سر كار كه بقيه هم دنبالت بيايند يا ديگر نيا. ديگر نرفتم.»

رمضان فرزند حسن حالا دامداري مي‌‌كند و ديگر ترسي از فاش كردن نامش ندارد: «هميشه همين‌طور بوده. بعد از هر اعتراضي دو سه تا كارگر را اخراج مي‌كنند كه بقيه حساب كار دست‌شان بيايد.» براي فعالاني كه از سال 85 به بعد داشتند در مورد ايمني معدن تذكر مي‌دادند، امضا جمع مي‌كردند و به كميسيون اصل 90، بازرسي كل كشور و اداره كار مي‌رفتند حالا اين سوال مطرح است كه چرا هيچ‌وقت هيچ جوابي دريافت نكردند؟ چرا حفاظت فني معدن در تمامي اين سال‌ها ناديده گرفته شد و چرا پس از انفجار كارگران را به عنوان امدادگر (و برخلاف قانون ايمني) داخل تونل فرستادند تا به تعداد كشته‌ها افزوده شود؟

يكي دو نفر از كارگران ديگر هم خاطره دوري از شوراي كار دارند: «چند بار بحث شوراي كار مطرح شد، يك وقتي هم چند سال پيش تشكيل شد اما آخرش كساني كه فعاليت كارگري مي‌كردند اخراج مي‌شدند.» روزگار كارگران فعلي زمستان‌يورت مديون تشكل كارگري موقتي نيست كه نتوانست در عمل كار چنداني از پيش ببرد. نقطه عطف زندگي كارگران معدن، انفجار است. اما حوالي آزادشهر به قبل و بعد از انفجار معدن تقسيم شده: «قبل انفجار بيمه‌ها كتابداري و آرايشگري رد شده بود. همان موقع توي رسانه‌ها خيلي گفتند كه چرا بيمه كارگران اينجا آرايشگري رد شده و سروصدا شد. دنبالش كه رفتيم بهمان گفتند بايد مدرك داشته باشيد كه بيمه‌تان اشتباه رد مي‌شده. بعد افتاديم دنبال كار كه شكايت كنيم كه فهميديم توي سيستم بيمه تصحيح شده. حالا هم وضع پرداخت بيمه‌ها نامنظم است اما از بعد انفجار به خاطر فشاري كه روي اداره كار و مديران شركت بود توي سيستم وضعيت بيمه به عنوان كارگر معدن رد مي‌شود كه بايد ببينيم نتيجه‌اش چه مي‌شود.»

از 700 متر مانده تا محل انفجار هنوز بسته است و كارگران از يك رگه ديگر زغال سنگ استخراج مي‌كنند. از بعدِ حادثه معدنكاران در گروه‌هاي پنج نفري ده نفري، مرحله به مرحله و بسته به شرايط تونل و عمليات مقاوم‌سازي سر كار برگشتند تا الان كه ديگر همه مشغول شده‌اند. براي ناظر بيروني كه سال قبل ديده بود كارگران داخل تونلي كار مي‌كنند كه نزديك به يك‌هزار و 800 متر طول دارد، بدون هيچ دستگاه تهويه و منفذي به بيرون، امسال تفاوت در هواكشي است كه در ورودي تونل شماره يك كار گذاشته شده: «به هر حال مسوولان بعد انفجار پيگير بودند كه ببينند وضعيت معدن چگونه است. الان هم كه نزديك سالگرد بود يكهو عيدي اسفند را ريختند و حقوق دادند. ديروز آن تهويه هوايي را هم كه شما ديديد، چند روز است كار گذاشته‌اند تا هفته پيش نبود. بعدش هم يك سري از مسوولان و خبرنگاران آمدند معدن را ديدند و رفتند.»

 

گفتم پس چه بگويم؟

روز بعد انفجار اهالي روستاي سوسرا سه بار فاصله غسالخانه تا گورستان ده را رفتند و آمدند تا جنازه سه جوان‌شان را دفن كنند. يك هفته كه گذشت تعداد قبرها شد شش تا. حالا كوچه‌هاي سياهپوش آذين‌بندي است و روستا از عزا درآمده. خانواده شش كارگر معدن مراسم سالگرد را چند روز زودتر برگزار كردند تا از روز نيمه شعبان جشن عروسي‌هاي عقب افتاده سر بگيرند: «توي روستا يك سال عروسي نداشتيم. حالا تا ماه رمضان شش تا عروسي در پيشه.»

مراسم را زودتر گرفتيد كه مردم زودتر جشن بگيرند؟ «آفرين بابا، آفرين بله» پدر نورالله مي‌خندد و آه مي‌كشد. پدر نورالله وسط جمله‌هايش تشكر مي‌كند و در تاييد حرف آدم آفرين مي‌گويد. مادرش ساكت است، مادرش يك سال است گريسته و تا مي‌آيد اشك بريزد انگار رمق از جانش مي‌رود و باز ساكت مي‌ماند. پدرش مي‌گويد: «سال پيش آمدند دنبال‌مان ما را بردند تهران. رفتيم به يك سالن. ما را بردند روي يك سكو، ميكروفن دادند دستم و گفتند حرف بزن.» صدايش را پشت ميكروفن فرضي بلند مي‌كند و حرفي كه زده را باز مي‌گويد: « ‌هزار و 800‌‌متر تونل كنديد چرا يك هواكش نگذاشتيد كه بچه‌هاي ما نفس بكشند؟» بعد دوباره خودش مي‌شود بدون ميكروفن: «بهم گفتند از اين حرف‌ها نزن. گفتم پس چه بگويم؟» مي‌خندد و آه مي‌كشد. خواهر نورالله مي‌گويد عمر دست خداست. مي‌گويد بچه‌هاي خودش را هم اگر بخواهند مي‌فرستد معدن كه كار كنند. خواهرش مي‌گويد اتفاق هر جا كه باشي چه توي پلاسكو چه توي سانچي و چه معدن يورت پيش مي‌آيد، آدم كه خبر ندارد.

پدر نورالله باز مي‌گويد: «گفتم هزار و 800 متر تونل كنديد چرا يك هواكش نگذاشتيد كه بچه‌هاي ما نفس بكشند؟» مادر نورالله مي‌گويد: «بهمان گفتند روز سالگرد بياييد دم معدن، بروم چه كار كنم؟ بروم چي را ببينم؟» اشك به چشمانش مي‌آيد، رمق از جانش مي‌رود و باز ساكت مي‌ماند. پدر با «آفرين بابا!» تا توي كوچه به بدرقه مي‌آيد، مي‌خندد و آه مي‌كشد. سرش را مي‌آورد توي قاب پنجره تاكسي و بدون آن ميكروفن فرضي صدايش را كمي بلندتر مي‌كند: «بنويس گفتم هزار و800 متر تونل كنديد چرا يك هواكش نگذاشتيد كه بچه‌هاي ما نفس بكشند؟» و گريه مي‌كند.

 

10 سال بيشتر است كه توي معدن كار مي‌‌كنم و از اول اوضاع همين بوده. قراردادهاي‌مان سفيد است و هر سه ماه دست‌شان باز است كه اگر به ضرر شركت كاري كرديم يا حرفي زديم اخراج‌مان كنند. براي همين بقيه مي‌ترسند حرف بزنند. اگر سرت توي لاك خودت بود يا سه ماه بعدي هم باهات قرارداد مي‌نويسند يا همان قرار داد سفيد را نگه مي‌دارند تا سر سال.

بوي اين اسپري‌هاي به‌به را ديگه تحمل نمي‌‌كنم، توي خانه خودمان هم نمي‌گذارم كسي بزند. بس كه جنازه‌ها بو گرفته بودند از اين به‌به‌ها مي‌زدند كه بتوانيم بو را رد كنيم، حالا بويش را، خود قوطي‌اش را نمي‌توانم تحمل كنم. من ديگه برنمي‌گردم توي آن تونل. نه كه بترسم، نه! من نه از زنده‌اش مي‌ترسم و نه از مرده اما خاطره بدي برايم مانده.

من نماينده زمستان‌يورت غربي بودم، يك نفر نماينده كارگري زمستان‌يورت شرقي و سه نفر هم نماينده كارگران خود شركت. بعد از دو سال از شركت اخراج شدم تا پيمانكار عوض شد و نفر جديد كه من را مي‌شناخت دوباره برم گرداند سر كار. چند وقت بعد اعتصاب شد، من مرخصي بودم اما به خاطر سابقه‌اي كه داشتم گفتند يا جلوتر از كارگران ديگر برگرد سر كار كه بقيه هم دنبالت بيايند يا ديگر نيا. ديگر نرفتم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون