از ما گفتن بود
غلامرضا طريقي
به جان خودم نميخواهم غر بزنم. اصلا از كساني كه درباره همه مسائل موضع منفي ميگيرند خوشم نميآيد اما درباره اين يك مورد نميتوانم غر نزنم.
با وجود اينكه من در اينستاگرام تعداد كمي از دوستان شاعرم را دنبال ميكنم كه اغلب از خوبان روزگارمان نيز هستند واقعا كلافه شدهام. از اواسط فروردين ماه صفحههاي دوستان پر از عكسهاي جلد كتاب شده است؛ كتابهايي كه خودشان تازه منتشر كردهاند يا از قبل منتشر كرده بودند و حالا ميخواهند به ديگران معرفيشان كنند.
از اوايل ارديبهشت هم تبليغشان را تشديد ميكنند و در زمان برگزاري نمايشگاه كار را به اوج ميرسانند. آنقدر كه من با تمام علاقهام نسبت به كتاب حالم بد ميشود. مخصوصا از دست كساني كه هي مينويسند از فلان ساعت در بهمان ساعت در نمايشگاه در غرفه فلان يا بهمان خواهم بود. بعضيها از همان مراحل هم عكس ميگيرند و منتشر ميكنند. با اين مضمون كه من الان در نمايشگاهم. يا دارم الان فلان كار را انجام ميدهم.
نه اينكه من با تبليغ مشكل داشته باشم نه. به هر حال دنياي مجازي جايي براي تبليغ هم هست اما هر چيزي اندازهاي دارد.
من واقعا اين همه خفت و ذلت براي به دست آوردن مخاطب را نميفهمم. حالا ما يك يا چند كتاب چاپ كردهايم كه يا به فروش ميرسد يا نميرسد. قرار نيست خودمان را به آب و آتش بزنيم كه كسي پيدا شود و ما را تحويل بگيرد.
بدتر از اين گروه تعدادي از جماعت شاعر هستند كه در كل اين ايام نقش فروشنده رايگان را براي ناشرهاي نه چندان حرفهاي شعر بازي ميكنند. كتابشان را به هر حيلهاي شده به مخاطب ميفروشند.
به گمانم شأن شاعر بالاتر از آن است كه ملعبه عرضه و فروش شود. از ما گفتن بود.