حكمت طربناك وجدان شادمان
محسن آزموده
داريوش شايگان انديشمند فقيد معاصر، بيترديد مثالي آشكار از وجدانهاي شاد و انديشههاي سرخوش بود و دستكم از اين منظر با عموم متفكران و انديشمندان معاصر ايراني كه فلسفهورزي را در وضعيتي تراژيك و غمبار و در نتيجه شكست آغاز كردهاند، نسبتي نداشت. او البته عميقا و در ژرفا دلبسته ايران بود و با اقليمهاي حضور فرهنگ ايراني آشنايي تام و تمام داشت. بهترين شاهد اين ادعا فارسينويسي استوار و محكم و شيوا و سليسش بود. فراتر از آن شايگان به درونيترين لايههاي زيستجهان شرقي راه يافته بود و با فرهنگ رازورزانه آن همسخن بود. با اينهمه، لااقل از حيث شادخواري فكر و سلامت انديشهاش ساكن موطني فراتر از اين خاك مصيبتزده بود و شكست و سختي و تحمل در تجربه زيستهاش جايي نداشت. به همين دليل سرخوشانه و «توريستي» به يكسان به شرق و غرب نظر ميكرد و به سادگي (چنان كه خود ميتوانست) از هويت چهلتكه سخن ميگفت و از امكان آميزش افقها دفاع ميكرد. اينهمه نتيجه تجربه زيسته انساني بود كه تختهبند شرايط محتوم و جابرانه يك مكان و زمان و زبان نميشد و به سادگي ميتوانست مرزهاي جغرافيايي، تاريخي، اجتماعي و فرهنگي را بدون تحمل مصائب و دشواريهاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي در نوردد و زير آسمانهاي جهان زندگي كند. شايگان نمونه منحصر به فرد متفكري است كه با وجود آنكه به سنتهاي رازورزانه علاقه داشت و با داستايوفسكي و بودلر و پروست و اگزيستانسياليسم عجين بود، اما از مجموعه آثارش- به ويژه نوشتههايش بعد از دهه 1370- رنگ و بوي غم و شكست و افسردگي و اضطراب و دلهره بر نميآيد. از اين حيث شايگان را ميتوان خيام روزگار ما خواند كه شادمانه جهان را زيست و حكمتي شادمانه و طربناك از خود به ميراث گذاشت.