۱. وضعيت هولآور اقتصادي اين روزهاي كشور و آيندهاي كه به غايت مهآلود است، جا را براي هر حرف و فكر ديگري تنگ ميكند. حالا اين وسط مركز پژوهشهاي مجلس را نميشود درك كرد كه نشسته آمار درآورده و به اين نتيجه رسيده كه «زناني كه هر هفته سينما ميروند بدپوشش ترند و با افزايش مصرف محصولات سينمايي بدپوششي زنان نيز تشديد ميشود.»
اين كه يك مركز پژوهشي در مهمترين نهاد تصميم ساز كشور چنين محتواي منفي و مخربي را عليه سينماي كشور توليد و منتشر ميكند، البته جاي شگفتي و افسوس دارد ولي اين افسوس از جايي مضاعف ميشود كه ببينيم يك مركز پژوهشي تا اين حد
دركش از اولويتهاي روز مملكت دچار نقصان است.
در روزهايي كه فساد مالي و بيبرنامگي و آشفتگي اقتصادي بيداد ميكند و مردم بدترين روزهاي خود را سپري ميكنند، انتشار چنين گزارشي چه معنايي دارد؟ الان خانمها سينما نروند، يا اصلا سينماهاي كشور تعطيل بشوند، بازار طلا و ارز به سامان ميرسد؟ نان شب به سفره مردم بازميگردد؟ حقوقهاي معوقه كارمندان و كارگران پرداخت ميشود؟ گراني روزبهروز و لحظه به لحظه متوقف ميشود؟ فساد و بحران اقتصادي مرتفع ميشود؟ واقعا آمار زنان سينمارو مهمتر است يا آمار هموطنان زبالهگرد؟!
۲. اين روزها با تصويب قانون منع بهكارگيري بازنشستگان در پستهاي مديريتي، بحث تغيير مديران در سازمانها و وزارتخانههاي مختلف قوت گرفته است. طبعا مفهوم بازنشستگي در ساليان اخير دچار استحاله كامل شده و ماهيت و فلسفه وجوديش ناديده گرفته شده است.
اينكه كسي پس از بازنشستگي، همچنان در سطوح بالاي مديريتي حضور داشته باشد، چه معنايي دارد؟ اگر كشور اين همه به تجربيات و وجود مديران مسن نياز دارد چرا قانون بازنشستگي را تغيير نميدهند؟ يكباره سن بازنشستگي را بكنند نود سال يا حتي تا زمان فوت و مدت خدمت را هم به جاي ۳۰ سال، به ۶۰ سال افزايش دهند كه خيال همه راحت شود برود پي كارش.
مفهوم بازنشسته مگر جز آن است كه هر فرد پس از طول مدت خدمتش- ۳۰ سال يا كمتر- با عزت و احترام برود خانهاش و مستمرياش را بگيرد و جا را براي نسل جوان كه تازه نفس و كارآمدتر است باز كند؟ مهمترين فايده بازنشستگي گردش نيروهاي كار، نخبگان و متخصصان است. به هرحال بايد نوبت به ديگران هم برسد؛ به جوانترها و تازه نفسها.
ماهيت بازنشستگي همين است. اگر قرار باشد كسي كه وارد چرخه كار دولتي ميشود هرگز از اين چرخه خارج نشود كه نميشود. اين، قاعده بازي است.
همين خارج نشدن از چرخه، موجب شده سن مديران دولتي در ايران بسيار بالا باشد. اين اتفاق ضمنا باعث ميشود ذهنهاي فرسوده، بيانگيزه و خسته، همچنان تصميمات حياتي بگيرند.
اغلب آنها بيآنكه ايدههاي تازه و كارگشا داشته باشند و حتي به اندازه لازم، به روز باشند، اصرار دارند در مسند امور بمانند. نتيجه آنكه وضعيت مملكت و گوشههاي مختلفش همين ميشود كه هست.
چه بسيار جواناني كه پشت خطِ مديراني فرسوده و بازنشسته ماندند كه مصر بودند با تبصرههاي مختلف و سوراخ سنبههاي قانوني ميزشان را حفظ كنند و هيچوقت اجازه ندادند حلقه تنگ مديريتي بشكند و تمام تلاششان را بهخرج دادند كه جوانان تحصيلكرده، كاربلد و خلاق هرگز نتوانند جايگزين آنان شوند. وجود اين همه جوان لايق و بيكار بايد باعث شرمندگي مديران دولتي بازنشسته باشد.
البته همين مديران عشق ميز، در سي چهل سال اخير سبب شدند نه تنها صدها هزار جوان بيكار و بلاتكليف و نااميد بمانند، بلكه آنها كه بايد براي جايگزيني مديران بازنشسته تربيت ميشدند، به بازي گرفته نشدند و تجربه مديريتي كافي در سطوح پايينتر را هم ندارند.
مديران چسبيده و آويزان، دستكم دونسل را بهراحتي سوزاندند. واقعا يكي از دلايل مهم اوضاع فعلي كشور ميتواند همين معضل پيري مديريتي باشد.