آلبر كامو در پاسخ به متفكراني كه انديشه را ملاك هستي در نظر ميگرفتند، ميگويد: «طغيان ميكنم، پس هستم.» به نظر ميرسد منتقدان به نوعي طغيانگرند. شايد آنها عليه برخي هنرمندان طغيان كنند و نظريات غيرشفاف و شخصي داشته باشند؛ منظور اين است كه شايد زيباييشناسايي نظاممند و درست و درماني نداشته باشند ولي به هر صورت به برخي كارهاي هنري و برخي هنرمندان ميپرند. حتي بسياري را هنرمند نميدانند. اما اين گروه كه بسيار شبيه به روشنفكران هم هستند در زندگي روزمره اين روزها ديگر تاثير چنداني ندارند. حرفهاي آنها خريداري ندارد و در فضاي فرهنگي ايران هم شاهد هستيم كه گويا محو شدهاند. سوزان سانتاگ در رساله «عليه تفسير» مينويسد: «با نازل كردن اثر هنري در حد محتواي آن و بعد تفسير كردن اين محتوا، در واقع اثر هنري را رام ميكنيم. تفسير سبب ميشود كه اثر هنري قابل اداره و سازشپذير شود.» البته اين منتقد تاكيد بسيار زيادي بر فرم دارد و ميگويد: «بهترين نقدها، كه بسيار كمياب و نادر است، نقدي است كه به جاي تاكيد بر محتوا، بر فرم تاكيد نهد.» در جاي ديگري هم اشاره ميكند كه: «چون محتوايي نيست، پس تفسيري هم نميتواند باشد.» بحث اساسي ما پژوهش جدي در زمينه تئاتر ايران است. بسياري از منتقدان اين وظيفه را در كنار اساتيد دانشگاه و روشنفكران بر دوش ميكشند. اگر در ايران بخواهيم به شيوه و سبك كاري بسياري از كارگردانان و نويسندگان ايراني بپردازيم، با يك تقريبا هيچ اساسي روبهرو ميشويم. به عنوان مثال اگر بخواهيد، بدانيد تئاتر تجربي يا تجربهگرايي معاصر ايران چه چيزي است يا چه هنرمنداني در اين زمينه مشغولند بايد به روزنامهها و كار روزنامهنگاران تئاتري مراجعه كنيد. آيا كتابي در اين زمينه وجود دارد؟ آيا منابع به درد بخوري در دسترس دانشجويان و علاقهمندان هست؟ آيا يك كارگردان ميداند كه نقطه صفر تجربهگرايي در تئاتر ايران چيست كه حالا بخواهد به نقطه بعدي برود؟ متاسفانه اين پرسشها با جوابهاي منفي و سلبي روبهرو ميشود. شايد منتقدان ايراني در زمينه تحليل و بررسي تئاتر ايراني آنچنان كه بايد و شايد موفق نبودهاند! آلبر كامو ميگويد: «اگر كسي آزادي شما را بربايد، مطمئن باشيد كه نان شما نيز درمعرض تهديد است.» باتوجه به وضعيت موجود
به نظر ميرسد آزادي منتقدان تئاتر هم از سوي جريان سرمايه در تئاتر ربوده شده است. اين موضوع را در گفتوگو با دكتر محمدرضا خاكي كارگردان، مترجم و مدرس دانشگاه، دكتر مسعود دلخواه كارگردان و مدرس دانشگاه و ساسان پيروز طراح صحنه و عضو انجمن منتقدان و نويسندگان تئاتر در ميان گذاشتهايم كه در ادامه ميآيد.
آموزش نقد در دانشگاه از ارسطو تا ژاك دريدا
مسعود دلخواه در همين رابطه به روزنامه «اعتماد» ميگويد: «اين مساله به جامعه ما برميگردد. اغلب ايرانيان بهطور كلي نقدپذير نيستند. جامعه ما البته بسيار نقاد است. همه چيز را نقد ميكند. اما وقتي نقد سراغ خودمان ميآيد با مشكل مواجه ميشويم. جامعهاي كه نقدپذير نباشد با رشد كندي مواجه خواهد شد. بله! نقد هنر و بهطور خاص نقد تئاتر با مشكل روبهرو شده است. كاملا خلأ نقد در تئاتر را ميبينيم. اين وضعيت هم در حوزه آموزش و دانشگاه و هم در تئاتر حرفهاي به چشم ميخورد. حرف من به اين معنا نيست كه منتقدان حرفهاي خوب نداريم، بلكه فعاليت آنها كمرنگ و بياثر شده است. ما كانون ملي منتقدان تئاتر ايران را داريم؛ در كنارش هم انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر را هم داريم. فكر ميكنم كانون ملي معتبرتر باشد. در حال حاضر ميبينيم كه اين كانون هم فعاليت مهمي ندارد. حضورشان هم احساس نميشود. برخي از منتقدان اين كانون بهطور فردي فعاليت دارند. اين كانون به انفعال رسيده است. جاي تاسف هم دارد. افراد شناخته شدهاي در آنجا حضور دارند. شايد علت اساسي اين امر كمبود بودجه باشد. انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر هم در چارچوب اين فضا كار ميكند. سليقه آنها خيلي خاص است. جالب توجه است كه نظرات كانون ملي و انجمن نويسندگان بهشدت متفاوت است. هنرمنداني كه از سوي كانون ملي برگزيده شدند؛ از سوي انجمن طرد شدند! (خنده) اين دو گروه سليقههاي متفاوتي دارند! تا آنجا كه ميدانم انجمن نمايشنامهنويسان هم داريم؛ ولي نميدانم منظور از انجمن نويسندگان و منتقدان تئاتر چيست! معني نويسندگان شايد اينجا به شاعران برميگردد! براي اينكه نمايشنامهنويسان براي خودشان انجمن دارند. اجازه بدهيد ديگر وارد اين بحث نشوم.»
دلخواه با توضيح آنچه از نقد انتظار ميرود، ميگويد: «بهطور كلي نقد در تئاتر به سه مساله اصلي ميپردازد. نخست، نقد نمايشنامه (متن) كه شامل دراماتورژي هم ميشود؛ دوم، نقد ترجمه؛ سوم، نقد اجراست. دو بخش اول به نقد بخش نظري ميپردازد و بخش آخر به نقد بخش عملي. وقتي در امريكا بودم، ديدم كه در سطح كارشناسي ارشد درسي به نام «Dramatic Theory and Criticism» (نقد و نظريه نمايش) وجود داشت. اين درس از ارسطو شروع شده و درنهايت به ژاك دريدا ختم ميشد. احتمالا در دو دهه اخير نظريهپردازان ديگري هم به اين مجموعه اضافه شدهاند. مساله دراماتورژي، متن و اجرا در اين درس مهم است. اين موضوع در دانشگاه ما وجود ندارد. بايد از همان مدارس ابتدايي وارد مساله نقد شويم. وقتي ظرفيت نقدپذيري بالا برود، ديگر كسي از نقد نميهراسد. بعضي وقتها شاهد هستيم به جاي نقد يك اثر، خالق اثر نقد ميشود. به نظرم بايد به نظريه «مرگ مولف» توجه كنيم. وقتي نقد نقاشي ميكنيد اصلا مهم نيست كه به زندگي شخصي هنرمند وارد شويد. اگر قرار است به كيفيت داستانهاي صادق هدايت بپردازيم اصلا مهم نيست به زندگي خصوصي و شخصي او نگاه كنيم. جلساتي در امريكا درباره نقد داستان «بوف كور» صادق هدايت برگزار شد كه بيشتر به اصول داستاننويسي او پرداختند. كارگردانان تئاتر امريكايي هم بيشتر به نمايشنامههاي تنسي ويليامز ميپردازند و به زندگي شخصي ويليامز كار ندارند.»
نقد به مثابه پديدهاي پژوهشي
كارگردان نمايش «مفيستو» تاكيد دارد همزمان بايد نقد را پديدهاي پژوهشي نيز درنظر بگيريم. «اگر نقد را پديدهاي پژوهشي و آموزشي نگاه كنيم، متوجه ميشويم كه در ايران هيچ تحقيق روشمند و درستي روي كارگرداني ركنالدين خسروي، حميد سمندريان، علي رفيعي و كارگردانان معاصر صورت نگرفته است. در صورتي كه شاهديم نويسندهاي مانند «مارتين اسلين» به خوبي پديده «تئاتر ابزورد» را معرفي كرده است. مشكل از دانشگاه و آموزش است. البته خود من درسي در مقطع فوقليسانس رشته نمايشنامهنويسي دارم كه نقد نمايشنامه است. عنوان اين درس هم اشتباه است. از سوي ديگر، شاهد هستيم خيلي از دانشجويان براي پاياننامههاي خود ميخواهند به اجراهاي حميد سمندريان و ركنالدين خسروي بپردازند. دقيقا با مشكل منابع روبهرو ميشوند. چهارتا نقد حرفهاي و جامع درباره اجراهاي اين كارگردانان وجود ندارد. تاكيد ميكنم منتقدان صلاحيتدار كم نداريم؛ ولي ضعف پژوهش به چشم ميخورد. با اين حال، منابع خوبي نداريم. مثلا كتابي به نام« Dramaturgy: A Revolution in Theatre» (دراماتورژي: انقلابي در تئاتر) وجود دارد. اين كتاب يك منبع مادر است. حتما بايد تدريس شود. اطلاعات خوبي هم در كتاب وجود دارد. ما در ايران يك «پارادوكس» اساسي داريم. نخست، هنرمندان خواهان نقد نيستند؛ دوم، اگر نقدي هم صورت ميگيرد، آن فرد صلاحيت نقد ندارد، بنابراين وضعيت كاملا پارادوكسيكال است. اگر كسي صلاحيت داشته باشد، ميتواند اين كار را بكند. اين كار به شرطي است كه اجراي شما نبايد بدتر شده باشد. اين كار يك تجربه است. كارگردانان جوان بيشتر ميخواهند كار خودشان را ساده كنند؛ متنهاي طولاني را كوتاه ميكنند و اسم خودشان را به عنوان كارگردان و دراماتورژ مطرح ميكنند. حتي اطلاعات دقيق از نويسندهاي مانند شكسپير ندارند و همه نمايشنامههاي او را نخواندهاند! كاري كه اينها ميكنند «خيانت» است. مشكل ديگر ما سليقهاي عمل كردن است. تاكيد ميكنم كه سليقه هميشه وجود دارد و هيچ اشكالي هم ندارد. با اين حساب، وقتي يك منتقد بيشتر به كارهاي «فيزيكال» (اجراي بدني و ضدواقعگرا) اعتقاد دارد، وقتي به تماشاي نمايشي «رئاليستي» (واقعگرا) مينشيند، بايد سليقه شخصي خود را كنار بگذارد. او بايد از چارچوب اصول رئاليستي دست به نقد اثر بزند.»
اما وضعيت پژوهش و نقد تئاتر ايران به بنبست رسيده است. شايد اين ديدگاه بهشدت راديكال باشد اما به هرحال مطرح است. آيا اين گزاره را ميپذيريد؟
«اين ديدگاه راديكال نيست؛ اگر هم باشد قابل درك است. ما در دوران گذار به سر ميبريم. گسترش فراوان جهان اطلاعات و فضاي مجازي را شاهد هستيم. كشورهاي اين سوي جهان وارد فرآيند گذار شدهاند. هويت آنها مشخص نيست. هر قدر هم تلاش كنيم هويت ملي و مذهبي به خود بگيريم باز هم تحتتاثير انواع فرهنگها و جهانبينيها قرار داريم. فكر ميكنم از نظر فرهنگي در دوران ركود قرار گرفتهايم، بنابراين با نظر راديكال شما موافقم. در حال حاضر، نويسنده فعال و تاثيرگذار نداريم كه زنده باشد، در كشور ايران زندگي كند و در عين حال بتوان او را به جهان معرفي كرد. در گذشته، انسانهاي بزرگي در كانونهاي مختلفي با جهانبينيهاي گوناگون بودند. موضوع صنفي هم در هنر و ادبيات بسيار مهم بود. تشكلهاي ويژه روشنفكران و نويسندگان وجود داشت. رقابت سالمي هم بين آنها در جريان بود. مجلات معتبري هم منتشر ميشد. متاسفانه در حال حاضر دست ما خالي است. امروز چند كانون فرهنگي و هنري تاثيرگذار داريم كه مردم بخواهند براي حضور در نشستهاي آنها سر و كله بشكنند؟! بنابراين، همه چيز در دوران كنوني بيثبات شده است. مشكل ديگر ما بيانگيزگي است. مساله اساسي اين است كه چشماندازي در حوزههاي مختلف نيست! آيا تئاتر چشماندازد دارد؟ جشنواره تئاتر فجر چه؟ اهداف درازمدت داريم؟ برنامهريزي داريم؟ فرهنگ ما اساسا چشماندازي دارد؟ آيا چيزي مكتوب شده است؟ اگر مكتوب شده است به آن عمل ميشود؟» مسعود دلخواه درباره راهكار برونرفت از شرايط فعلي تاكيد ميكند: «دوران گذار ميتواند به خوبي يا به بدي گذر كند! بايد آگاهي داشته باشيم كه سمت و هدف ما چيست. اگر دست روي دست بگذاريم و منتظر باشيم تا اتفاقات خود به خودي رخ بدهد، همه چيز به مسير غلطي خواهد رفت. خواستههاي درازمدت را بايد ترسيم كنيم. تمام رفتارها و تاكتيكهاي ما بايد
در جهت تقويت چشمانداز مشخصي باشد. يكي از راهكارهاي اساسي همين كاري است كه شما در حال انجام آن هستيد. چنين مسائلي بايد مطرح شود.»
منتقد رسمي بايد از تئاتر رسمي تعريف كند
محمدرضا خاكي، كارگردان، مترجم و استاد دانشگاه اما ريشه وضعيت به وجود آمده را در چند سطح قابل بررسي ميداند. «به گمانم، خود مساله نقد وضعيت عمومي خوبي ندارد. فكر ميكنم يك سوي اين ماجرا به وضعيت عمومي جامعه و كيفيت كارهاي هنري و مديريت برميگردد. با اين حال اگر بخواهم بطور متمركز به نقد بپردازم بايد بگويم نقد تئاتر ما بيشتر چارچوب رسمي داشته است. كانونهايي مانند كانون ملي منتقدان و انجمن نويسندگان وجود دارند. نويسندگان اين كانونها اگر نگوييم نقد فرمايشي مينويسند؛ بايد بگوييم چيزي شبيه به اين را تقرير ميكنند. آنها بيشتر درباره تئاتر رسمي مينويسند. بنابراين منتقد رسمي هم بايد از تئاتر رسمي تعريف كند! اين فرآيند هم به آهستگي نقد ما را بياثر و خنثي كرده است. گمان ميكنم، سوي ديگر اين ماجرا به بخش اصلي تئاتر ما برميگردد. به طور خاص آثار به اصطلاح تئاتر خصوصي را مد نظر دارم كه هيچ وقعي به نقد نمينهد! آنها نقد را چيزي مانند تبليغ ميدانند. در واقع، اين افراد به دنبال فروش كالا هستند. برخي از منتقدان هم ابزاري براي فروش اين كالا هستند. عرصه خصوصيسازي و عرصه نقد رسمي و كانوني و حقوقبگير؛ و همچنين فقدان جريان نقد جدي و مستقل باعث شكلگيري اين فضا شده است. كليت تئاتر ايران از منتقد مستقل حمايت نميكند. مردم هم ديگر به پيشنهادات منتقدان توجهي ندارند. در اصل مردم بايد بر اساس نظرات منتقدان به ديدن كارها بروند. اصل قضيه بايد اينگونه باشد؛ كه نيست.»
به گفته خاكي مساله ديگر اين است كه «تئاتر امروز و اكنون ما در وضعيتي نابسامان به سر ميبرد» و «هيچ برنامه روشني براي آينده تئاتر وجود ندارد.» اين مدرس تماشاگر تئاتر را در شرايط كنوني «سرگردان» توصيف ميكند. «مخاطب نميداند تئاتر چيست! فقدان برنامهريزي باعث اين امر شده است. تئاتر ما در خلأ حضور منتقدان تاثيرگذار به مرحلهاي رسيده است كه شاهد بعضا دزدي متن و ايده هستيم. هيچ نظارتي نيست. طرف خودش را كارگردان، دراماتورژ، نويسنده، مترجم و بازيگر ميداند! نمايشي را ديدم كه كاملا متعلق به مرحوم حميد سمندريان بود! نمايشي را هم ديدم كه خودم مترجم نمايشنامهاش بودم ولي اسم مترجم را عوض كرده بودند! اين وضعيت به خاطر فقدان نقد جدي است. قلم منتقد ميتواند عرصههاي تاريك ما را روشن كند. منتقد ميتواند به خوبي براي مخاطب جاذبه ايجاد كند.»
اما اينجا يك پرسش به وجود ميآيد. اينكه چرا نقد در دهه 40 رشد و تاثير فراواني داشت اما در دهههاي اخير شاهد چنين رشدي نيستم.
«اشاره شما به دهه 1340 خيلي درست است. در آن دوران نويسنده و كارگردان سر جاي خود بودند. روي هيچ پوستري هم نميبينيد كه يك نفر خودش را نويسنده، كارگردان، بازيگر و مترجم معرفي كرده باشد. هيچگاه اكبر رادي و غلامحسين ساعدي دنبال كارگرداني و بازيگري نبودند. آنها بيشتر مينوشتند. من خيلي متاسف هستم كه وضعيت تئاتر و نقد اينگونه شده است. انسانهاي بزرگي در طول يك قرن زحمات فراواني براي تئاتر ايران كشيدهاند. هيچ حراست و احترامي از سوي مسوولان براي تئاتر وجود ندارد. نگاه كاسبكارانه و تجاري وحشتناكي در رابطه با تئاتر راه افتاده است. چند نفر هستند كه در آن سوي مرزها زندگي ميكنند. سالي يك بار مانند چتربازها به ايران ميآيند و نمايشهاي آبكي و تقلبي اجرا ميكنند. نمايشهاي آنها جعلي است. نگاه كنيد سالنهاي تئاتر ايران در اختيار چه افرادي است! تئاتر جايي براي پولدرآوردن نيست؛ اين هنر عرصه چالش، فكر و فرهنگ است. راههاي فراواني براي پولدار شدن وجود دارد. پديده جديدي در تئاتر ايران شكل گرفته است. پيش از اين كسي به دنبال پول از طريق تئاتر نبود. سلبريتيها و افراد حامي آنها فقط به پول نگاه ميكنند. منتقدان و هنرمندان بايد گفتمان ايجاد كنند. نقاط ضعف و قوت را هم شناسايي كنند. بايد نشستهاي گوناگون برگزار شود. نقدها بايد حضوري و عمومي شود. نقدها در حال حاضر بر عليه خودشان شدهاند. جريانات سرمايهگذاري كه وارد تئاتر ايران شده، كاري كردهاند كه اثرگذاري نقد از بين رفته است».
روزنامه «جامعه» و تيراژ يك ميليون نسخه در روز
ساسان پيروز، عضو انجمن منتقدان و نويسندگان خانه تئاتر بحران نقد در ايران را محصول «خارج شدن منتقدان و روشنفكران از فضاي تاثيرگذاري در جامعه فرهنگي و هنري» ميداند. پيروز با اشاره به يك نمونه ميگويد: «20 سال پيش، منتقدان خوبي مانند محمد رضاييراد داشتيم. الآن چه؟! عدم تاثيرگذاري به فرهنگ برميگردد. تعطيلي فلهاي روزنامهها و نشريات در دهه 1370 بسياري از نويسندگان تاثيرگذار را از كار بيكار كرد. بسياري هم مهاجرت كردند. ثبات كاري را هم از بين بردند. منتقدان حرفهاي نميتوانند زندگي خودشان را از راه نوشتن نقد بگذرانند. زماني منتقدان بهشدت فعال بودند و در كنار اين كار به مشاغل ديگر هم ميپرداختند. رسانهها هم خواننده داشتند. روزنامهاي مثل «جامعه» بود كه تيراژي بالاي يك ميليون داشت! نوشتههاي منتقدان هم ديده ميشد و اثر جدي هم ميگذاشت. فضاي خوبي در فرهنگ و هنر شكل گرفته بود. آثار مختلفي توليد ميشد. چهرههاي جديدي هم وارد ميشدند كه صداي متفاوتي داشتند. اما بسته شدن فضاي سياسي اولين ضربه خود را به عرصه فرهنگ و هنر وارد كرد و منتقدان و نويسندگان قرباني اين شرايط شدند. رسانهها هم از كار افتادند. به عنوان مثال بايد به رضا سرور به مثابه يك منتقد مهم اشاره كنم. نوشتههاي او خيلي خوب است. رسانهها در حال حاضر خوانده نميشوند. فضاي سياسي تنگ شده است. متاسفانه بايد بگويم كه خانه تئاتر و انجمنهاي تخصصي تئاتر هيچ واكنشي به وضعيت نويسندگان و منتقدان نشان نميدهند. در واقع، سكوت آنها در برابر آسيب رسانه فضا را بدتر كرده است. انجمن صنفي روزنامهنگارها هم تعطيل شد و در نتيجه شاهد سكوت امروز هستيم. شبكههاي اجتماعي غيرحرفهاي تمام فضا را به دست گرفتهاند. مطالب كوتاه و بدون اخلاق رواج پيدا كرده است. مخاطبان هم سطحيتر شدهاند. نوشتن در فضاي مجازي خيلي ساده است. در گذشته بايد چندين سال زحمت ميكشيديد. مميزي و سانسور يكي از مقصران اصلي است. نگاه تنگنظر سانسور بلاي جان منتقدان و روزنامهنگاران حرفهاي شده است. اكثر حرفهايهاي اين عرصه به حاشيه رانده شدهاند. كماكان نگاه تنگنظرانه سانسور هم گناه را بر گردن فضاي مجازي مياندازد.»
روزنامهنگار خدمتگزار مردم است نه هيچ قشر ديگري
كارگردان نمايش «نگاه خيره خداوند» به اين نكته اشاره ميكند كه «ما تئاتر حرفهاي نداريم كه بخواهيم نقد تئاتر حرفهاي» داشته باشيم. «به هيچ عنوان منكر دوستان منتقد جواني كه توانايي بالايي دارند، نيستم. عادت روزنامهخواني و مجلهخواني كنار رفته است. مخاطبان و هنرمندان هم بيخيال شدهاند. به نظرم نقد اصلا براي هنرمندان نيست؛ منتقدان براي مخاطبان تئاتر مينويسند. بايد شغلي به نام منتقد داشته باشيم كه حقوق كافي هم داشته باشد. مشكل اصلي ما اين است كه رسانه تاثيرگذار نداريم! تئاتر حرفهاي هم نداريم. همين الان روزنامهها دارند تعديل نيرو ميكنند. حقالتحرير هم نميدهند. حوزه نقد تئاتر از ريشه خشكيده است.»
پيروز در تحليل خود براي ارايه راهكار برونرفت از وضعيت بحراني كنوني ميگويد: «هيچ راهكاري وجود ندارد. توسعه كمي توليد تئاتر شكل گرفته است ولي ساير بخشها منفعل ماندهاند. ما داريم به سمت تئاتر خصوصي ميرويم ولي ابزار توسعه تئاتر تامين نشده است. گسترش تئاتر نياز به گسترش رسانهها دارد. بايد تريبونهاي فعال تئاتر داشته باشيم. اصلا همهچيز خود به خود پيش ميرود! هيچ برنامهريزي نيست. مدام آييننامه و دستورالعمل داريم. هنرمندان خودشان را صاحبان اصلي آثار ميدانند و روزنامهنگاران را هم خدمتگزار خود! ولي روزنامهنگاران خدمتگزار مردم هستند نه هيچ قشر ديگري»