هر آنچه اقتصادي است زيباست
سيد محمد بهشتي
مدتي است پذيرفتهايم كه زيبايي قيمتي دارد كه پرداختش از عهده ما برنميآيد؛ فرقي هم نميكند چقدر فقير يا ثروتمند باشيم، در هر صورت مقاديري از زيبايي هست كه از بضاعت ما خارج است. «اقتصاد» مهمترين توجيه ما براي توليدِ امور نازيبا و زندگي در محيط زشت است. اما در پسِ اين توجيه، تصوري خطرناك پنهان است و آن اينكه زيبايي امري «افزودني» است. طراحان و توليدكنندگان براي عرضه چيزي اقتصاديتر، چارهاي ندارند جز اينكه زيبايي را فداي استحكام و كارآمدي كنند مگر براي كساني كه حاضرند بهاي زيبايي را نيز جداگانه بپردازند. در هر صورت، فرض بر جدايي امري زيبا از امر اقتصادي است.
اما بنده قصد دارم بگويم: «هر چيز اقتصادي لاجرم زيباست». معناي اين گفته را وقتي به تمامه درك خواهيم كرد كه معني اقتصاد را فهميده باشيم. اقتصاد به كمك ميآيد تا از منابعي محدود در جهت تحصيل بهترين نتيجه، حداكثر بهره را ببريم. از منظر اقتصاد هر چيز ماموريتي دارد و وقتي اقتصادي است كه بتواند اين ماموريت را به بهترين نحو به انجام رساند. به اين اعتبار هر آنچه در طبيعت هست يعني درخت، گل، عقاب، كبوتر و ... حتما اقتصادي است، چه در غير اين صورت محكوم به فناست. اما كيست كه نپذيرد گل، كبوتر، درخت و ... زيبا هم هست؛ به سخن ديگر زيبايي گل چيزي منفك از ماموريتش نيست، همانقدر كه زيبايي عقاب همسو با هدفي است كه براي آن آفريده شده است.
اين فقط درباره امور طبيعي صادق نيست. سنت اگزوپري تعبير جالبي درباره طراحي هواپيما دارد. به زعم او همه تلاش بشر در عرصه هواپيماسازي، همه آن محاسبهها و شبهايي كه مهندسين با كار روي نقشهها به صبح رساندهاند، براي آن بوده كه اينجا مفصلي را سبك كنند و آنجا بالي را تعادل بخشند تا وزن هواپيما آرام بر دوش باد بنشيند و اصطكاكش با هوا به حداقل برسد. كارآمدتر شدن هواپيما ايجاب ميكرده كه بالهايش آنقدر پيراسته شوند كه ديگر همچون چيزي اضافي و بند شده به بدنه نباشند بلكه در كمال زيبايي و پيراستگي باشند. پس همه زحمات براي اقتصاديتر كردن هواپيما آن را زيباتر نيز كرده است چراكه اقتصاد از ابتذال تن ميزند. در كارگاهِ اقتصاد همه چيز آنقدر صيقل ميخورد تا به كمال رسد و از ناپاكيها پرداخته شود. هرقدر هواپيما به «هواپيما بودن» نزديكتر ميشود بيشتر و بيشتر در پشت قصدي كه براي آن ساخته شده پنهان ميشود؛ لذا نشانه اقتصادي بودن هواپيما، زيبايي آن است و بس.
همسنگي زيبايي و اقتصاد سبب شده كه از ديرباز اقتصاددانان واقعي، برترين هنرشناسان نيز باشند؛ در گذشته موفقترين تجار، حاميان اصلي هنر و زيبايي بودند. آنان همانقدر ذهني منضبط براي حساب و كتاب داشتند كه ذوقي قوي براي درك زيبايي. فعاليت اقتصادي و كاسبي در اين معني امري بسيار شريف بود و كاسب حبيب خدا دانسته ميشد. اما در دوره جديد گروهي چنين وانمود كردند كه زيبايي را ميتوان از هر چيز گرفت يا بر آن افزود. همينجا بود كه شأن هر چيز به «كالا» فروكاسته شد تا در بازار به راحتي قابل دادوستد باشد. اگر تا پيش از اين بازار مقهور اقتصاد بود، از آن پس اقتصاد مقهور بازار شد و «منطق بازار» بر «منطق اقتصاد» سايه انداخت. زيبايي ديگر امري تنيده در هر پديده درك نميشد، بلكه چيزي افزوده تلقي شد تا بازار بتواند از آن پولي اضافه دربياورد. در «منطق بازار» برخلاف منطق اقتصاد، آن چيزي كه اهميت دارد «بهترين نتيجه» نيست بلكه «بيشترين سود» است. به اين اعتبار منطق بازار عموما غيراقتصادي است وليكن خود را تا آنجا كه توانسته در پشت نقاب اقتصاد پنهان كرده تا موجه جلوه كند. آشناترين افراد با منطق بازار سوداگرانند و نه اقتصاددانان. هرقدر كه اقتصاددان هنرشناس بود، سوداگر بزرگترين دشمن هنر است. با سيطره منطق بازار بزرگترين گمشده امروز اقتصاد است و اقتصاددان واقعي.
دريغ كه آنچه بازار، زيبايي ميخواندش و گاه روي آن قيمتهاي كلان ميگذارد زيبايي نيست. زيبايي به چنين معاملهاي تن نميدهد. زيبايي از غايتي كه براي آن پديد آمده جدا نميشود. پس آنچه بازار به جاي زيبايي عرضه ميكند چيست؟ نقطه مقابل «اقتصاد» يعني «ابتذال». بازار براي آنكه در اين راه موفق باشد نخست ذوق آدمي را كور ميكند. چراكه ذوق به زيبايي و به تبع آن به امر اقتصادي كشش ذاتي دارد. آدم بيذوق ديگر قادر نيست ميان زيبايي و اشباه آن فرق بگذارد. ميل سيريناپذير آدمي به زيبايي، او را به دام اشتهاي سيريناپذير بازار گرفتار ميكند و همين است كه مدتي است ما را محاط در زشتي كرده است. اينهمه زشتي ناشي از كژسليقگي نيست بلكه ناشي از رفتار غيراقتصادي است. امروز تنها راهي كه براي اعاده زيبايي پيش پا داريم، درك معناي واقعي اقتصاد است.