برخيز و اول بكش (284)
فصل بيست و ششم
«مثل مار حيلهگر و مثل يك بچه ساده» – مشعل نجات يافت
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
هيچكس نميخواست كه مشعل بميرد. ملك حسين ميترسيد و حق هم داشت زيرا مرگ يك رهبر حماس در قلمروي پادشاهياش ممكن بود شورشهايي را برانگيزاند و شايد به يك جنگ داخلي مبدل شود. نتانياهو و ياتوم ميدانستند كه اطلاعات اردن در آن صورت مجبور خواهد شد كه آن دو زنداني را دادگاهي و اعدام كنند. علاوه بر اين آنها ميدانستند كه اطلاعات اردن به درستي ظن دارد كه اعضاي ديگر تيم سرنيزه در سفارت اسراييل پناه گرفتهاند. يك تيم نبرد كماندويي اردن با فرماندهي پسر ملك حسين، ملك عبدالله، پادشاه آينده اردن، به حالت آمادهباش درآمده بود و آماده حمله بود. ملك حسين ميخواست روشن كند كه او ماجرا را خيلي جدي گرفته است.
هر فردي ميدانست كه چنين مجموعهاي از رويدادهاي زشت بدون شك تمام روابط بين اسراييل و اردن را تخربب خواهد كرد.
بن ديويد گفت: «در تمام اين مدت من با پادزهري كه نياز نشده بود، چون هيچكدام از بچههاي ما تحت تاثير سم قرار نگرفته بودند، قدم ميزدم. در اين موقع من تماسي از فرمانده قيصريه داشتم. در وهله اول با چيزي كه او گفت كه خيلي خيالي بود فكر كردم، اشتباه ميشنوم. از او خواستم كه دوباره بگويد.»
اچ اچ به بن ديويد گفت كه به لابي هتل برود و در آنجا او با افسري از اطلاعات اردن ملاقات خواهد كرد و همراه او به بيمارستان برود. بن ديويد فكر كرد كه معامله عجولانهاي شكل گرفته است. زندگي مشعل در مقابل زندگاني دو مامور موساد. به بيان ديگر بن ديويد داشت پايين ميرفت تا زندگي مردي را نجات بدهد كه تيم او قصد داشت 4 ساعت پيش او را بكشد.
بن ديويد گفت: «ما در يك موقعيت سختي بوديم. اما در موقعيتي مانند آن شما نميتوانيد به احساسات خودتان زياد فضا بدهيد. شما نميتوانيد بگوييد اوه، به درك بگذار بپيچانمشان. نه، شما بايد كاري را بكنيد كه مجبوريد بكنيد، شما در بهترين روش ممكني كه ميتوانيد كار را انجام دهيد و اين همان است. در موقعيتهايي مانند اين، هيچ فضايي براي احساساتتان وجود ندارد.»
بن ديويد به لابي هتل رفت و در آنجا افسري منتظر او بود. «من هنوز نگاه كينهاي او را به ياد دارم. اما او هم دستورات خودش را داشت و آنها را همراهي كرد.» ياتوم به دكتر پلاتينوم و بن ديويد گفته بود كه افسر را تا بيمارستان همراهي كنند و به مشعل پادزهر را تزريق و جانش را نجات دهند. اما اردنيها رد كردند.
پلاتينوم را به دفتر رابابا بردند و رابابا به خاطر ميآورد، «او گفت كه بخشي از عمليات بوده است و فقط اگر يكي از ماموران سم را لمس كرد آن را تزريق كند و اينكه هيچ ايدهاي نداشت كه هدف ماموريت چه بوده است. او دو آمپول را روي ميز من گذاشت. من به آنها دستور دادم كه آنها را در آزمايشگاه امتحان كنند. ما نميتوانستيم به آنچه ميگويند تكيه كنيم. شايد آنها خواسته باشند كه كار را تمام كنند.»
رابابا، آدابداني حرفهاي خودش را كه متناسب با رده پزشكي و نظامياش بود، به پلاتينوم ادا كرد. اما او در درون خشمگين بود. او گفت: «از نظر من، طب را نبايد براي كشتن مردم به استخدام درآورد و اسراييليها اين كار را بارها و بارها انجام داده بودند.»
پس از آن مشعل بهبود سريعي يافت. ياتوم با دو مامور ترور و بن ديويد به اسراييل برگشتند. آن دو نفر گزارش دادند كه شديدا مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند اما هيچ اطلاعاتي را لو نداده بودند.
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه