لاموزيكاي سوم/ خوانشي از نمايشنامه مارگريت دوراس توسط جلال تهراني
يك چراغ خاموش است، يك چراغ روشن نيست
محمدرضا شيخحسني
دوراس در موخرهاي بعد از نمايشنامه/ داستان مرض مرگ آورده است:«هيچ چيز، اكيدا هيچ چيز نميتواند جاي متن را بگيرد.» اين را نوشتم كه شما را با دنياي يكي از نويسندگان محبوبم آشنا كنم و براي درك بهتر نمايشنامهاي منسوب به او به اين جمله متوسل ميشوم. دو بازيگر كه در طول اجرا يكديگر را شما خطاب ميكنند از پس سالها دوري دوباره به هتلي رسيدهاند كه پيشتر محل زندگي مشتركشان هم بوده. اينجا ما از راز رابطهاي آگاه ميشويم كه تاثيراتش روي هر دو نفر به واسطه زمان نه تنها از دست نرفته بلكه حالا عشق نام گرفته و در تمام اين مدت تشديد هم شده و در قياس با روزمرگيها غيرقابل تكرار نامگذاري ميشود. تغييرات نور، حركات بدن و حتي استفاده از موسيقي در سادهترين شكل خود در اين اجرا حضور دارند. اما سوالي كه پس از دقايق ابتدايي ورود به روايتي با چنين مقدمهاي ما را مشغول خودش ميكند، اين است:
بعد از اين مدت دو نفر چه چيزي به هم خواهند گفت؟ از اين روست كه مساله زبان دوباره اهميت خودش را به ما نشان ميدهد. و خب ما اين واقعيت را ميدانيم كه تناسب چنداني بين زبان اصلي دوراس كه فرانسه است و فارسي كه زبان روايت اين اثر توسط جلال تهراني و با دهان بازيگران است، وجود ندارد. و البته درك اين متن از زبان خودش را وامدار اين پاراگرافي از مقاله ساپير ميداند:«زبان، راهبري به سوي واقعيت اجتماعي است. بشر تنها در جهان عيني زندگي نميكند، تنها در جهان فعاليتهاي اجتماعي هم زندگي نميكند بلكه بيشتر در سايه يك زبان ويژه ميزيد كه بدل به ابزار بيان جامعه او شده، اين توهمي بيش نيست كه اگر تصور كنيم فرد بيواسطه و بدون كاربرد زبان با واقعيت سازگار ميشود همچنين توهمي بيش نيست اگر تصور كنيم «زبان» تنها ابزار جنبي حل برخي مشكلات مشخص در ارتباط و انديشه است. حقيقت اين است كه جهان واقعي در بُعد كلان خود و ناخودآگاهانه بر اساس عادات زباني يك گروه اجتماعي ساخته شده است و هيچ دو زباني نيست كه بتوان آنها را نماينده يك واقعيت اجتماعي واحد در نظر گرفت.»
در مورد لاموزيكا ميتوان گفت، زبان مكالمه دو شُماي متن دوراس/ تهراني آن طور كه در نمونههاي ديگر عشق به نحو منحصر به فردي از مكالمه دو نفر بروز پيدا ميكند، نيست. نحو دستخوش هيچ تغيير جدياي نميشود كه با آشنايي اندكم با نمونههاي متفاوت ترجمه و متن اصلي دوراس حدس ميزنم كه در متن دوراس اين يك مساله جدي باشد. مسالهاي كه همواره ما را در نهايت رهايي هم توي قسمت تاريك لابي هتل نگه ميدارد و هم در طول اثر، لحظات درخشاني به واسطه جاها و جملههايي كه در تكميل هم هستند، ميسازد و براي لحظاتي ما را به نحو تازه و بكر يك مكالمه اميدوار ميكنند. لحظات اعتراف به اين موضوع كه هر بار هم را ميديدند، فكر ميكردند آخرين ديدار آنهاست از لحظات درخشان اثر بود.