جلال رفیقی است که اگر نیت پیدا کردن چیزی را داشته باشد، ته آن چیز را درمیآورد
اردوی آموزشی نیمهتفریحی خرید اورکت
عباس محمودیان
ماجرای من و اورکت آمریکایی، ماجرایی دنبالهدار است که هر سال با آمدن فصل سرما شروع میشود و تا پایانش ادامه پیدا میکند. سالهاست از میانههای پاییز دنبال یکی از آن اصلهای سبزش میگردم که زمستان را با آن سر کنم، اما هر سال اینقدر با انواع و اقسام این اورکتها روبهرو میشوم و آنقدر نشانههای اصلی و تقلبی بودنشان را میشنوم که سرسام میگیرم و عطایش را به لقایش میبخشم، اما آن میل و خواست درونی پاییز سال بعد فوران میکند و تکاپوی من شروع میشود. چندباری نیت کردم فکر پیداکردن اورکت اصل را از سرم بیرون کنم و بگویم کله پدرشان! اصلا همین تقلبی را میخرم، اما این اتفاق همیشه در روزهایی میافتد که دیگر سرما گذشته و زیرسبیلی رد میکنم تا سال بعد.
اصلا در خرید، آدم سختگیری نیستم. همه لباسفروشهایی که از آنها خرید کردهام احتمالا تا آخر عمرشان چهره من را یادشان ميماند. توقف من در لباسفروشی، بیشتر از یکربع زمان نمیبرد، آنهم برای خریدن یکیدو پیراهن و یک شلوار. شلوار را هم اگر میتوانستم بدون پرو بخرم احتمالا رکوردم به زیر ده دقیقه میرسید، اما ماجرای اورکت فرق دارد. اصلا هم پای نوستالژی و این حرفها در میان نیست؛ کرمی به جانم افتاده که حتما یکی از آن اصلهایش را بخرم. این شد که امسال برای آنکه قال قضیه را بکنم و ماجرا را تا آخر زمستان کش ندهم، تصمیم گرفتم خودم را دست جلال و تخصصش بسپارم تا یک اورکت اصل آمریکایی را برایم پیدا کند.
جلال رفیقی است که اگر نیت پیدا کردن چیزی را داشته باشد تا تهِتهِته آن چیز را درمیآورد. خودش هم سهچهار دست از همین اورکتها را در رنگهای مختلف دارد؛ چندتایی نو دارد و یکیدوتا هم دستدوم. جلال همانی بود که میتوانست من را به سلامت از این مخمصه بیرون ببرد. او تنها کسی است که فرق بین کبریتهای مختلف را هم میداند. مثلا میداند که کبریت توکلی از چه گوگردی و با چه درصدی استفاده میکند و کبریت ممتاز چه گوگردی را در سر کبریتهایش استفاده میکند. کبریت مناسب خانه و آشپزخانه کدام است و کبریتی که در باد بتوان به آن اطمینان کرد، کدام است. یا همین سیگار بهمن؛ جلال بدون شک تنها ایرانی است که سیگار بهمن را کیلویی میخرد؛ نه به این خاطر که زیاد میخرد، به این خاطر که خوب میداند وزن سیگار بهمن کوچک کارخانه اصفهان چند گرم است و هر باکس آن چند گرم با سیگار بهمن کارخانه کردستان فرق دارد. باکس سیگار را روی ترازوی مغازه وزن میکند و اگر وزنش درست بود میخرد. شاید از خوششانسی من بود که آدمی با این مختصات در دایره رفقایم داشتم و از آن مهمتر، خودش عشق اورکت آمریکایی و شلوار ششجیب است.
وقتی خبر را بهش دادم، بیآنکه تغییری در چهره و رفتارش بدهد، گفت: «نگران نباش، من خودم تهِ ماجرا رو درآوردم. همین الآن دوتا اورکت تقلبی هم دارم. توی پاچهام رفته ولی ناراحت نیستم، چون الآن فهمیدم که راست و دروغش کجا معلوم میشه. همه این اورکتهایی که تن مردم میبینی، همین ایران و تو تهرون دوخته میشه. یه مارک مگه چیه؟ یه تیکه پارچه است که همه تولیدیها دادن براشون زدن. دونهای سیصد، چهارصدتا تکتومنی قیمتشه، ولی بیانصافا با همین، قیمت اورکت تقلبیشون رو دوبرابر میکنن و میدن دست مردم.» این حرفها را که میزد سعی میکرد خودش را شاد نشان ندهد اما همین بهوجد آمدنش نشان میداد خیلی خوشحال است که یکنفر قدر دانستههایش را فهمیده و او را مشاور خودش انتخاب کرده است.
روز اول را با جلال در کارگاههای خیاطی گذراندیم. روزی که درست مثل یک اردوی آموزشی بود. تمام مراحل از خرید پارچه تا دوخت و چسباندن مارک اصلی را برایم نشان داد تا اصل و فرع ماجرا را خوب درک کنم. ماجرا داشت جالب میشد. با این حجم از تولیدات تقلبی اورکت آمریکایی، چطور میخواست یکی از اصلها را برایم پیدا کند؟ البته این سوال برای من مطرح بود، خودش ماجرا را تا تهِ کار، بلد بود. روز دوم، چند پاساژ را زیرورو کرد و اورکتها را بالا و پایین کرد و هیچکدام را تایید نکرد. اگر به خودم بود، همانجا یکی را خریده بودم و همه نشانههای اصلی بودن را از فروشنده یاد گرفته بودم. اما جلال گفت: «همه این حرفهایی که شنیدی واقعیت بود. همه علامتهایی هم که از اورکت اصل میدادند درست بود، ولی مشکل ما مردم اینه که همه واقعیت رو نمیگیم. چندتا ریزهکاری دیگه هم هست که فقط اصلیهاش دارن.»
روز سوم اردوی آموزشی نیمهتفریحی ما، در دستدومفروشیها گذشت. اولش گفت: «ببین، اینجا برات پیدا میکنم. از اونجا به بعدش دست خودته که بخوای لباس دستدوم بپوشی یا نه. من خودم مشکلی ندارم و از همین پاساژ یهدونه اصلی خریدم. به من ربطی نداره که میخوای بپوشی یا نه. رفیقمی، میخوام بهت حال بدم، همه نوعش رو برات پیدا کنم که دستت برای انتخاب باز باشه و سرت کلاه نره.» دستآخر در مغازهای که آشنا بود و صاحبش را میشناخت یک اورکت اصل آمریکایی پیدا کرد و گفت: «این دیگه اصلِ اصله. با درصد شک صفر.» گفتم: «خب حالا از کجا مطمئنی؟» گفت: «نه که بهت اطمینان نداشته باشم ها، ولی آدمیزاده دیگه، یه چیزی رو که چهار نفر خبر داشته باشن، دیگه همه خبر دارن. فکرش رو بکن این ریزهکاری به گوش اون تولیدیهایی که روز اول دیدیم برسه، دیگه پیدا کردن اورکت اصلی میشه مکافات. بعضی چیزا رو نمیتونم توضیح بدم، ولی اینجا رو ببین.» با دستش بارکد داخل لباس را نشان داد و با موبایلش کد رویش را اسکن کرد و در سایتی وارد کرد. گفت: «تو دیگه وارد شدی. اینکه بری بارکد رو چک کنی ببینی مال کجاست چرت و پرته. ولی این سایتی که من رفتم سایت یه بخشی تو ارتش آمریکاست، تو مایههای آماد و پشتیبانی ارتش خودمون. اینجا که بارکد رو بزنی میگه مال کدوم سرباز بوده. اینجاش رو دیگه نمیشه تقلب زد.» این حجم از دانش جلال درباره موضوعی مثل اورکت واقعا اعجابآور بود، اما ته دلم به خرید لباس دستدوم راضی نبود. انگار خودش از نگاهم فهمیده بود. گفت: «توی این سهروز، هم ایرانی تقلبیاش رو دیدی، هم خارجی تقلبیاش، هم دستدوم اصلی؛ از امروز به بعد همهچیزِ دنیای اورکت برات تکراریه غیر از اصلِ آمریکاییش که اون رو هم برات پیدا میکنم. ببین، من خودم امسال نمیرم بانه، ولی اگه تا سال دیگه نخریدی بهم یادآوری کن که از اونجا یهدونه نوِ اصل بیارم. اصلا نیت کردم برات سوغاتی بیارم. خوشم اومد که مثل خودم دنبال جنس اصل میگردی.»
انگار قسمت نبود امسال هم اورکت اصل نصیبم شود؛ باید قیدش را برای زمستان بزنم. گفتم: «اصلا خودم هم میام، هم فاله هم تماشا. حالا بانه دنبال چی میری؟» گفت: «بهبه، چه سفری بشه! میریم بانه دنبال چاقوی شکار. از اونطرف هم میریم سمت کرمانشاه دنبال تنبور. چند نفر سفارش دادن براشون اصل و درجهیک پیدا کنم.»
احتمالا سال دیگر با اورکت سبز آمریکایی و چاقوی شکار در جیب، دنبال آموزشگاهی میگردم که کلاس تنبور بروم.