بحر طویلهای هدهدمیرزا / 13
ابوالقاسم حالت
مرحوم «ابوالقاسم حالت» (1371–1298)، ملقب به «ابوالعینک»، از شاعران و طنزپردازان چیرهدستی است که آثار ماندگاری از او به یادگار مانده. بخشی از آثار او، «بحر طویل»هایی است که چندین دهه پیش سرود و تعدادی از آنها سالها بعد، یعنی در سال 1363 در کتابی با عنوان «بحر طویلهای هدهدمیرزا» از سوی انتشارات توس انتشار یافت. خودش در مقدمه همین کتاب مینویسد: «این کتاب حاوی قسمتی از بحرطويلهایی است که نگارنده در طی مدتی متجاوز از سیسال همکاری با هیئتتحریریه هفتهنامه فکاهی توفیق سروده و در آن نامه به امضای هدهدمیرزا منتشر کرده است.» البته او خود را در این کار، ادامهدهنده مسیر «حسین توفیق» میداند و بعد از نقل روایتی مینویسد: «ساختن بحر طویل و امضای هدهدمیرزا، درواقع میراثی بود که از آن مرحوم برای من باقی ماند و این کار تقریبا تا آخرین سال انتشار توفيق ادامه يافت؛ زیرا هروقت که دنباله آن قطع میشد اصرار خوانندگان توفیق ادامه آن را اجتنابناپذیر میساخت.»
در ادامه مقدمه، زندهیاد حالت درباره قالب مهجور «بحر طویل» هم نکاتی را یادآور میشود که خواندنی است.
در ستون «طنز مستطاب» صفحه «غیر قابل اعتماد»، برخی از بحر طویلهای ابوالقاسم حالت را خواهیم آورد تا نمونههایی خواندنی از سرودههای طنزآمیز یک استاد طنزپردازی در یک قالب مهجور اما جذاب را عرضه کرده باشیم. بحر طویل این شماره، سرودهای است با عنوانِ «استدلال خسیس».
آن شنیدم که شبی مرد خسیس و کنسي رفت سوی خانه و چون در زد و شد وارد کاشانه، زنش نالهکنان، جانب او گشت روان، با تن بی تاب و توان. شوهر آن یار جوان، دید چو او را نگران، علت بیتابی و تشویش بپرسید، زنش گفت: «خدا رحم کند! از در و دیوار بلا بر سر ما مردم محنتزده بارد.
بچه امروز ز بس ونگ زد و اشك روان کرد به رخساره، فتادم ز پی چاره و گفتم که یکی سکهی پنجاه ریالی کف دستش بگذارم که کند بازی و سرگرم شود. ليك، پس از مدت يكساعت دیگر، شدم آگاه بهناگاه که آن سکه فروخورده و یکباره فرو برده. از این واقعه وحشتزده گردیدم و ترسیدم و هرچند که کوشیدم و هر قدر به تدبیر زدم دست که از معدهاش آن سکه درآرم، نتوانستم و آخر متوسل به زنان در و همسایه شدم. جمله رسیدند و بسی رنج کشیدند که آن پول درآرند ولی زحمتشان سود نبخشید. بهناچار بغل کردمش و بردمش اندر بر يك دکتر و دادم ز پی دکتر و دارو صد و پنجاه تومن پول. غرض، قسمت ما بود که این مسئله بر گردن ما يكصد و پنجاه تومن خرج گذارد!»
شوهر ممسك و کمظرف، از این حرف پریشان شد و زد نعره که: «ای خانم کمعقل، تو دیوانه شدی یا که مرا ابله و دیوانه گمان میکنی آخر؟! ز پی دکتر و دارو صد و پنجاه تومن پول مرا ریختهای دور چرا؟ هیچ خری یکصد و پنجاه تومن میدهد از دست که يك سکه پنجاه ریالی بهدر آرد؟!».