• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4523 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۹ آذر

كوتاه درباره رمان «شكار كبك» نوشته رضا زنگي‌آبادي

روايت گل‌هاي ‌ختمي و جان‌ سوخته

فاطمه‌ آزادي

 

 

رمان شكار كبك نوشته رضا زنگي‌آبادي است كه نشر چشمه آن را در 149 صفحه منتشر كرده. طرح جلد رمان شكار كبك، چهارپايه‌اي است در وسط كادر با زمينه سياهي در بالا و خاكستري در پايين. در نگاه اول همه توجه به چهارپايه جلب مي‌شود. مثل يك شخصيت اصلي. گوشه‌ ‌سمت راست روشن‌ترين قسمت است كه كمترين حجم را دارد. شايد نشاني از رگه‌هاي كم‌جان مهر و اميد در رمان است. اما رنگ‌ سياه غالب است بر خاكستري. سايه چهارپايه هم افتاده گوشه كادر. انگار چهارپايه منتظر است، قرباني‌اي كه به زودي رويش خواهد ايستاد را از طناب ‌دار آويزان كنند و چهارپايه زير پايش را پرت كنند كناري. در واقع طرح ‌جلد كتاب تداعي‌كننده صحنه ‌پاياني داستان است.

يكي از ويژگي‌هاي رمان شكار كبك روايت ‌داستان در فضاي بومي كرمان است. كودكي با فطرت پاك مورد بي‌مهري و تبعيض و تجاوز قرار مي‌گيرد و تبديل به يك قاتل مي‌شود. رمان روند تغيير شخصيت پسربچه‌اي به اسم قدرت را روايت مي‌كند كه به شكل تدريجي تبديل به قاتلي ‌زنجيره‌اي مي‌شود. قدرت كه برخلاف اسمش در برابر زورگويي خانواده، مدرسه و جامعه هيچ قدرتي ندارد، خشمش و انتقامش را از زن‌ها مي‌گيرد. تنها مادر است كه براي قدرت مثل آبي ‌پاك، زلال و روشن است.

داستان با برف و سرما در كوير آغاز مي‌شود و قدرت، زني را به قتل مي‌رساند. پس از آن دوره‌هاي كودكي و نوجواني قدرت در زمان‌هاي مختلف به شكل رفت و برگشت‌هاي زماني روايت مي‌شود. قبل و بعد از كشتن زن همان سردرد و تب و لرزي كه قدرت توي بچگي داشته به سراغش مي‌آيد. اين بيماري قدرت يادآور زماني است كه مادرش هنوز زنده بوده و او مهر مادري را با تمام وجود حس مي‌كرده.

«سرما تمام تنش را مي‌لرزاند. هر چه پتو داشت روي خودش انداخته ‌بود. والور يك‌ طرفش و گاز پيك‌نيكي طرف ديگرش بود اما باز هم مي‌لرزيد. دندان‌هايش به هم مي‌خورد. بيني‌اش كيپ شده‌ بود و سرش سنگين. دلش نمي‌خواست عطسه بيايد، نمي‌آمد. خواب هم نمي‌آمد. درد مي‌آمد و سرما. نشئگي پريده ‌بود. نمي‌دانست چه چيزي مي‌تواند تبش را پايين بياورد. بعد رنگ بنفش ‌ختمي به ذهنش هجوم آورد، هميشه ختمي داشت به جاي همه ‌چيز ختمي داشت. چرا زودتر به فكرش نرسيده ‌بود؟ فكر ختمي آرامش كرد. از جا بلند شد. روي گل‌هاي خشك آب ريخت. گل‌ها روي آب آمدند و رنگ ‌بنفش آرام‌آرام ته‌نشين شد. ليوان را كنارش گذاشت و دراز كشيد. دلش نمي‌آمد آن را سر بكشد.»

گل‌ ختمي در طب ‌سنتي، طبيعت‌ خنك و معتدل دارد و براي درمان تب و رفع‌ گرفتگي بيني و سرماخوردگي اثربخش است. جدا از اين در زندگي قدرت هم اثري آرام‌كننده دارد. مثل آب ‌خنكي براي آدمي است كه عطش دارد. تنها چيزي كه از گذشته مصيبت ‌بارش همراه خود دارد اين گل است. با رنگ‌هاي ملايم كه او را ياد مادرش مي‌اندازد، وقتي بچه بود و تمام دلخوشي قدرت، مادر بود. در واقع جنبه‌اي از روح قدرت كه هنوز در گرو مهر مادر گره خورده با گل‌هاي‌ ختمي و خاصيتش، آرامش گذشته را براي او يادآور مي‌شود. مثل چيز باارزشي كه هميشه همراهش است. اما عمر دلخوشي‌هاي قدرت، كوتاه و كم دوام است. مادر در اثر حادثه حمله بُز نري كه پدر براي گله آورده با طفل توي شكمش مي‌ميرد. او پدر را موجب مرگ مادر مي‌داند. به سگي دل خوش مي‌كند. سگش هم به شكلي فجيع كشته مي‌شود. پدر بي‌رحمانه سگ را در آب خفه مي‌كند. فالو دختر همسايه و ديدارهاي گاه و بي‌گاهش در ميان زخم‌هاي ‌قدرت شبيه همان گل‌هاي ختمي، مرهمي است براي روح ‌آزار ديده‌اش. ازدواج مجدد پدر كينه‌ ‌قدرت را به او دوچندان مي‌كند. دايي‌ ناتني با مهرباني او ر ا به خانه‌اش مي‌برد تا از آنجا به شكار كبك بروند. انگار كورسويي پيدا شده تا طعم محبت را بچشد. اما شب تيره و تاري بر قدرت مي‌گذرد و او مورد آزار دايي ناتني قرار مي‌گيرد. مثل شكاري كه در دام دست و پا مي‌زند و كاري نمي‌تواند، بكند. او در تله گير كرده «نه، خواب بد بود، جهنم بود، خواب مي‌ديد كه مراد دست‌هايش را با طناب مي‌بندد، خواب مي‌ديد كه مراد به التماس‌هايش گوش نمي‌دهد، خواب، خواب بد، كابوس، تاريكي... جوجه‌اي به دام افتاده، بي‌پناه. ياد كبك‌ها و تيهوهايي افتاد كه در گودالي زير موزاييك يا سنگي صاف به دام مي‌افتادند، يك‌باره همه ‌جا تاريك شد فقط روزنه‌اي به بيرون بود. مي‌خواهد به كسي بگويد و نمي‌گويد. مراد به طرفش آمد، توي گوشش گفت:«اگه حرفي بزني هر جا باشي مي‌آم مي‌كشمت، فهميدي؟» نوع روايت نويسنده در بيان اتفاقات داستان به شكلي است كه هر كدام از صحنه‌ها را براي خواننده تاثيرگذار مي‌كند. صحنه تجاوز كه به شكلي غيرمستقيم بيان مي‌شود و صحنه‌ ‌آتش‌سوزي باغ و سوختن صورت قدرت از صحنه‌هاي ماندگار رمان است.

ريشه‌هاي خشم و نفرت از همان ‌شب در وجود قدرت محكم‌تر مي‌شود. حضور زن‌بابا در خانه، او را بيشتر عصبي مي‌كند. او سال‌ها با تنفر زندگي مي‌كند و بزرگ مي‌شود. وقتي مراد هم برمي‌گردد پيش خواهرش تا كمكي براي پدر قدرت باشد و فالو را براي ازدواج در نظر مي‌گيرد، قدرت شروع مي‌كند به انتقام گرفتن. به سوزاندن باغ ‌پسته فكر مي‌كند و اينكه چطور با آتش‌سوزي هم مراد را از سر راه بردارد و هم به پدر ضرر بزند. ولي همه‌ چيز آن‌ طور كه او فكر كرده، پيش نمي‌رود و صورت‌ قدرت مي‌سوزد. بعد از آتش‌سوزي هم صورتش سوخته و هم آتشي به جانش افتاده كه با كشتن مي‌خواهد خاموشش كند. يكي پس از ديگري مي‌كشد. پيرزن صاحبخانه، نامادري‌اش، طلعت و... . ولي در آخرين قتلي كه در ابتداي رمان اتفاق مي‌افتد، قدرت با جمله ‌»از اين طرفا، اتفاقي افتاده؟» سرنخ را به پليس مي‌دهد و دستگير مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون