فهميدم كه هيچ نميدانم
پيمان نوروزي
با اينكه هميشه تصور ميكردم، توانايي بالايي در دنبال كردن اخبار و حوادث ناخوشايند دارم و ميتوانم سيل خبرها را، دور از قضاوت و درگيريهاي عاطفي و احساسي دنبال كنم و سره از ناسره را تشخيص دهم، اما در طول يك هفته گذشته متوجه شدم تصور اشتباهي از تواناييهاي خود داشتم. در اين يك هفته و در مواجهه با حوادث تلخ فهميدم، تواناييهايم را در دوران خوش خبري سنجيده بودم و در واقعيت، در مقابل يك خبر دردناك چقدر ممكن است آسيبپذير باشم. شناختم از وضعيتم درست مانند روزهايي است كه كارهاي روتين و هر روزه خستهام كرده و پيش خود تصور ميكنم، يكي، دو روزي سرماخوردگي و مرخصي اجباري و خوابيدن در خانه و تماشاي فيلم و خواندن كتابهاي عقب افتاده چقدر ميتواند جذاب باشد. اما وقتي واقعا اين اتفاق ميافتد، تب و لرز و ضعف و بدن درد و سوزش چشم و سينه و گلو چنان رمقي ازم ميگيرد كه كارهاي واجب روزمرهام هم دچار نقصان ميشود چه رسد به ديدن فيلم و خواندن كتاب.
در اين يك هفتهاي كه گذشت انگار تمام كارهاي معقول زندگيام به حال تعليق درآمد. ديوانهوار پاي شبكههاي خبري نشستم و بياختيار اخبار را دوباره و سهباره ميشنيدم. گوشم به شنيدن صداي گوينده خبر و چشمم به دنبال كردن صفحه كامپيوتر نياز داشت. نميدانم دنبال چه بودم، ذهنم از سنگيني مطالب درست و نادرست، شفافيتش را از دست داده بود. گاهي خشمگين بودم و گاهي بهت زده. به هر حال اين روزها ميگذرد و آينده تمام زواياي پنهان و پيداي ماجراها را مشخص ميكند، اما دستكم فهميدم نميتوانم حتي از دور خودم را هم قضاوت كنم و بشناسم، چه رسد به ديگران. فهميدن اينكه هر كس در موقعيتهاي مختلف چگونه ممكن است، عمل كند و پيشبيني عكسالعملهاي انساني تقريبا محال است. شايد تازه ميتوانم معناي اين مصرع را بفهمم كه ميگويد: خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان.