شود آيا كه فراموش كنم چشم تو را؟
سروش صحت
مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، موبايلش را به گوشش نزديك كرده بود. از گوشي صداي آوازي شنيده ميشد و نميشد. زني كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «ببخشيد، ميشه صداش را زياد كنيد ما هم بشنويم.» مرد اسپيكر موبايلش را روشن و صداي گوشياش را زياد كرد، حالا صدا واضح شد. «ميروم تا كه فراموش كنم چشم تو را/ ميروم تا كه در آغوش كشم ياد تو را/ و هواي هوس وصل تو را، خواب تو را/ و نگاهت كه جهان است و جهان در نگهت/ شود آيا كه فراموش كنم چشم تو را/ تا بسوزم و كنم خاك، غزلهاي تو را/ تو حريقي و خزان بود كه پايان من است/ سوگ باران و بهاران همه آواز من است...» زني كه عقب تاكسي نشسته بود، پرسيد: «كيه داره ميخونه؟» مرد گفت: «همايون شجريان با عليرضا قرباني.» دوباره خواندند؛ «موج وهم است و جنون من و درياي عذاب/ و سرابي كه مرا برد به اين دير خواب/ حال ديوانگي من بنگر، هيچ مگو/ بشنو نغمهي ديوان پريشان مرا...»
چشمم به صورت زن افتاد. زن داشت گريه ميكرد، بعد ديدم كه مردي كه جلوي تاكسي نشسته و راننده و من هم داريم...
*شعر افسانه چشمهايت از آلبومي به همين نام
آهنگساز: مهيار عليزاده- شاعر عليرضا كليايي