نگارنده داستانهاي وهمناك
جمال ميرصادقي
داستانها را اگر به دو گونه تقسيم كنيم، گروهي همانند قصهها هستند كه وجه سرگرمكنندگي بر آنها غلبه دارد و گروه ديگر افق فكري ما را باز كرده و خواننده را دگرگون ميكنند. آثار نويسندگان بزرگ چنين تاثيري را بر ما دارند و كارشان نقل صرف وقايع نيست. در آثار پنج نويسنده در ايران چنين مولفههايي ديده ميشود كه ساعدي يكي از آنهاست. داستانهاي اين نويسنده كه از نوع وهمناك بودند، تاثيرگذاري بسياري بر خوانندگان داشتند.
اگر بخواهيم اين شيوه از داستاننويسي را تعريف كنيم، ميتوانيم بگوييم داستانهاي وهمناك نوعي از داستانهاي واقعگرا هستند كه به معدودي از انسانهاي منزوي، مريض يا ديوانه ميپردازند. نخستينبار در جهان ادگار آلن پو با نگارش «قلب راستگو» چنين شيوهاي از داستانگويي را به كار گرفت. در «قلب راستگو» شخصيت داستان فردي عجيب و غريب است كه ولينعمت خود را ميكشد و گرفتار اين مساله ميشود و درنهايت خود را لو ميدهد. نمونههايي از اين شيوه داستاننويسي را گرچه ما در آثار صادق هدايت داشتيم اما در آثار او غلبه نداشت. در مقابل اين شيوه از نگارش شگرد كار ساعدي بود و ما در تمام داستانهايش چنين مولفههايي را ميبينيم.
چنين سبكي از نگارش باعث تفاوت كار ساعدي با ديگران شده و گاه منتقدان را به اشتباه در دستهبندي كارهايش انداخته است.
گروهي مانند احمد شاملو داستانهاي او را در زمره رئاليسم جادويي ميدانستند و گروه ديگري آن را به سورئاليسم منتسب ميكردند. اين در حالي است كه در دو گروه گفته شده خصوصيات روانشناختي خاص كه در داستانهاي ساعدي غلبه دارد، برجسته نيست. به عنوان مثال در داستان «گاو» وقتي گاو مشحسن ميميرد خود او تبديل به گاو ميشود.
ساعدي نخستين نويسنده ايراني است كه چنين شگردي را به استادي تمام به كار گرفت. دريغا كه چهل سال پس از او يك نويسنده چيني با همين تكنيك توانست جايزه نوبل را دريافت كند، درحالي كه در ايران گروهي داستانهاي ساعدي را مريضگونه توصيف كرده و ارزش كارش را ندانستند.
متاسفانه ما نتوانستيم از قدرت خلاقهاي كه در او بود بهره بگيريم، به خاطر دارم هفتهاي يك روز به خانه او در پيچ شميران ميرفتيم و هر دفعه داستان تازهاي كه نوشته بود را برايمان ميخواند. آن زمان درونمايه داستانهايش درباره سربازخانهاي كه در آن دوره خدمت سربازياش را ميگذارند و درنهايت هم اين داستانها در قالب مجموعهاي داستان منتشر شد. در آن دوره آثارش بسيار مورد استقبال قرار ميگرفت و هزينههاي زندگياش را هم با وجود اشتغالش به پزشكي از اين راه تامين ميكرد. ميشود گفت او پزشكي داوطلب بود كه فقرا را به رايگان درمان ميكرد و شغلش نويسندگي بود. سالها بعد كه فروش آثارش رو به كاهش گذاشت، نتوانست با اين موضوع كنار بيايد و درنهايت از ايران رفت و در غربت درگذشت.