كوتاه درباره كورت ونهگات به بهانه انتشار كتاب «مردآبرنگي»
نمادهاي مشخص در ذهنيت نويسنده
رسول آباديان
كورت ونهگات، نويسنده مشهور امريكايي و صاحب آثاري چون «پيانوي خودنواز، شب مادر، گهواره گربه، خدا شما را حفظ كند، آقاي رزواتر، سلاخخانه شماره پنج و...» در ايران نامي شناخته شده است. ونهگات از آن جمله نويسندگاني است كه با درهم آميختن جنبشهاي مردمي و سياست، آثاري از خود بر جاي گذاشته كه در نوع خود بينظيرند. خبر خوب براي طرفداران آثار اين نويسنده، انتشار رماني از او به نام «مرد آبرنگي» است. كتابي كه توسط عليرضا متيننيا ترجمه شده است. «مرد آبرنگي» رماني است كه ونهگات آن را در سال 1987 منتشر كرد. در اين اثر از قول راوي اول شخص، آخرين سالهاي حيات «رابو كارابكيان» نقاش خيالي سبك اكسپرسيونيسم انتزاعي روايت ميشود. اولين بار ونهگات اين شخصيت را در قالب يك شخصيت جانبي در رمان «صبحانه قهرمانان» مطرح كرده بود. شيوه روايتگري نويسنده در اين اثر، خواننده را به ياد كارهايي مياندازد كه شخصيت نخست اين كار پيشتر به عنوان شخصيتي جانبي در آنها ديده شده بود. سبك نويسندگي ونهگات به گونهاي است كه بازسازي شخصيتهاي داستاني را در كارهاي مختلفش ميتوان ديد. ظاهر امر اينگونه نشان ميدهد كه ذهنيت نويسنده براي ساخت و پرداخت شخصيتهاي داستاني به دنبال آزار ذهني مخاطب نيست بلكه با استفاده از نمادهايي مشخص، او را به عنوان نويسنده به دنبال شرح وقايعي پيچيده ميبرد. منظور اين است كه ونهگات با رويكردي مردمگرايانه و كاملا غيرمحسوس، مخاطب را به جاهايي ميكشاند كه هم از چارچوب رئاليستي فراتر ميرود و هم جانب احتياط را براي به بيراهه نكشاندن خواننده كتابش رعايت ميكند. او در جايي گفته است: «مشكلات اساسي زندگي شما بيترديد چيزهايي خواهند بود كه هرگز به ذهنتان خطور نكردهاند:
از همان نوع مشكلاتي كه يك روز سهشنبه، ساعت 4 عصر وقتي هيچ كار ديگري براي انجام نداريد، ناگهان به سراغ شما ميآيند و تمام ذهن و روح شما را ميگيرند. هر روز كاري انجام دهيد كه شما را بترساند! با دل ديگران بيرحم نباشيد و با كساني كه با دل شما بيرحم بودهاند، سر نكنيد. عمرتان را با حسادت تلف نكنيد» و اين درست همان چيزي است كه رد پايش را ميتوان در تكتك آثار آفريننده «سلاخخانه شماره پنج» ديد. براي آشنايي بيشتر با شيوه نويسندگي ونهگات بخشي از رمان مشهور او را ميخوانيم:«همه اين داستان كم و بيش اتفاق افتاده است. به هر حال قسمتهايي كه به جنگ مربوط ميشود تا حد زيادي راست است. يكي از بچههايي كه در، درسدن ميشناختم راستي راستي با گلوله كشته شد، آن هم به خاطر برداشتن قوري چاي يك نفر ديگر. يكي ديگر از بچهها، دشمنان شخصياش را جدا تهديد كرد كه بعد از جنگ آدمكشهاي حرفهاي آنها را ترور كنند. البته من اسم همه آنها را عوض كردهام.»