• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4570 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳ بهمن

جنيفر يا آنجلينا

اميد توشه

چاي را جلويش مي‌گذارم. مثل هر شب ولو شده روي كاناپه. صداي تلويزيون را زياد مي‌كند. اخبار. برمي‌گردم به آشپزخانه. روغن داغ شده. اولين كتلت را آرام پهن مي‌كنم كف تابه. روغن مي‌پاشد روي گازي كه ديروز تميزش كرده بودم. چه اهميتي دارد. كتلت بعدي را دراز مي‌كنم. جلز و ولز روغن به شكم مي‌اندازد انگار صدايم زده. سرم را لاي پشت ستون مي‌چرخانم به سمت هال. نيمرخش ديده مي‌شود. با همان ركابي سفيد و شلوارك چهارخانه‌اي كه هميشه‌ خدا تابستان و زمستان مي‌پوشد. من با لباس پشمي سردم است، اما او هميشه از گرما مي‌نالد. شكمش چقدر بزرگ شده. مي‌پرسم: «صدام كردي؟» همزمان دست و سر فرمان مي‌دهد كه بروم پيشش تا خبر را بشنوم. مي‌گويم: «كتلت‌هام مي‌سوزند». داد مي‌زند: «بيا ببين اين چه پير شده». مي‌روم، حوصله كج‌خلقي بعدش را ندارم. بخش اخبار زرد يكي از كانال‌هاي ماهواره‌اي است. عكس بردپيت و ديدارش با همسر سابقش جنيفر آنيستون. خوشحال مي‌شود كه حرفش را زمين ننداختم و آمدم: «اين مردهاي خارجي وقتي پير ميشن، چقدر زشت ميشن». مرا نگاه نمي‌كند كه ببيند چرا جواب نمي‌دهم. مجري در ادامه خبر مي‌دهد كه پس از جدايي برد پيت و آنجلينا جولي، ديدار پيت با جنيفر آنيستون حسابي در هاليوود خبرساز شده. اين بار مي‌گويد: «آخه كدوم خري آنجلينا جولي را طلاق ميده؟»صداي تلويزيون را كم مي‌كند. پشتم را مي‌كنم و راه مي‌افتم سمت آشپزخانه. داد مي‌زند: «اين جنيفر آنيستون كه خيلي زشته. درسته برد پيت شكسته شده، ولي آدم نبايد تفي كه انداخته زمين رو بخوره». نه، نه. من وارد اين بازي نمي‌شوم. دستم را فرو مي‌كنم در مايه كتلت‌ها تا يكي ديگر را بيندازم در تابه. بازي‌اش را بلدم. هر چند وقت يك‌بار بحث را مي‌كشاند به اينجاها تا راجع به ازدواج اول من حرف بزند. از اينكه من مطلقه بودم و اينكه از كجا معلوم دوباره با همسر سابقم حرف نمي‌زنم. مي‌بيند جواب نمي‌دهم خودش مي‌آيد توي آشپزخانه. در يخچال را باز مي‌كند. نگاه مي‌كند و دوباره مي‌بندد. در حالي كه سرك مي‌كشد توي تابه، مي‌گويد: «اين بازيگرا هم زندگي ندارندها. فقط با هم احوالپرسي كردند، ببين براشون چه داستاني‌ درست كردند.

اگه دوستش داشت كه طلاقش نمي‌داد». زل مي‌زند كه جوابي بدهم و خيالش را راحت كنم. مي‌گويم: «آره. رابطه‌اي كه تموم بشه ديگه درست بشو نيست. اون هم وقتي ده ساله كه طلاق گرفتند». خيالش راحت مي‌شود و از سبد داخل سينك ظرفشويي چند پر كاهوي تازه شسته برمي‌دارد و يكي را درسته توي دهنش مي‌كند و مي‌رود تا دوباره جلوي تلويزيون ولو شود. امشب فوتبال دارد. يعني تا دو ساعت با من حرف نمي‌زند. چيزي كه در جوابش گفتم نظر واقعي‌ام بود. وقتي يك نفر از زندگي‌ات مي‌رود، هر قدر هم صميمي و عاشق بوده باشيد، چند سال بعد برايت فرقي با آدم‌هاي ديگر ندارد. ياد آن روز زمستان پارسال افتادم كه همسر سابقم را دور ميدان وليعصر ديدم. داشتيم توي پياده‌رو تند راه مي‌رفتيم كه يك دفعه توي سينه هم در آمديم. هر دو ايستاديم. نصف ريشش سفيد شده بود. سلام كرد. جوابش را دادم. احوالپرسي معمول. بيشتر هر دو شوكه بوديم. چون خبرش را داشتم هنوز شهرستان زندگي مي‌كند. يك كم اين پا و آن پا كرديم و بعدش خداحافظي. همان شب توي راه خانه هم داشتم فكر مي‌كردم كه برايم هيچ فرقي با ديگر آدم‌هاي غريبه اين شهر نداشت. برخلاف روزي كه داشتيم جدا مي‌شديم فكر مي‌كردم جاي خالي او و اين جدايي هيچ‌وقت فراموشم نخواهد شد. اما اشتباه مي‌كردم. برايم هيچ‌فرقي با بقيه نداشت. كتلت‌ها را برمي‌گردانم. فوتبال شروع شده. داد مي‌زند: «ميشه يك چاي برام بريزي؟» از كابينت يك ليوان تميز برمي‌دارم و در حالي كه چاي مي‌ريزم، با خودم فكر مي‌كنم جنيفر آنيستون از آنجلينا جولي هم زيباتر و هم آدم بهتري است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون