تا يوز باشد، يوزبانان هستند
فاطمه باباخاني
اولينبار كه با يوز و اينگونه آشنا شدم به واسطه بهمن عظيمي فعال محيط زيست بود، در سفري به قصر بهرام كارت پستالهاي اينگونه را در مينيبوس توزيع كرد و ما هم كلافه كه چرا دست از سر ما برنميدارد، مگر در زندگي ما چقدر يوز اثر دارد و چرا بايد زماني كه ميتوانيم با هم حرف بزنيم را به موضوعي مانند يوز اختصاص دهيم. چندين سال از آن سفر گذشت كه با فعالان اين حوزه آشنا شدم، اينكه كساني هستند در اين مملكت كه رشته پزشكي دانشگاه تهران را به هواي اينگونه رها ميكنند و به جايش محيط زيست ميخوانند، اينكه گروهي از جوانها هستند كه انجمني برايش تشكيل دادهاند و زندگيشان در بيابان به هواي ديدن ردپا يا سرگيني از اينگونه ميگذرد، كساني كه ميتوانستند خيلي راحت بورسيه تحصيلي بگيرند اما آن را نگرفتند و ماندند تا اينگونه بماند. كساني كه حتي از داشتن فرزند و تجربه پدري و مادري هم گذشتند تا زندگي و زمانشان براي حفاظت از يوزها باشد. درباره ساير گونهها نميتوانم نظر بدهم، اما ميشود گفت چه جمع بزرگي خون دلها خوردهاند و ميخوردند درباره وضعيتي كه يوز دارد، كساني كه جوانيشان را گذاشتند تا يوز به سرانجام برسد و هنوز هم به سرانجامي نرسيده است.
درباره شرايط كنوني يوز حرف و حديث بسيار است، اينكه چه كساني مقصرند، چه راهحلي بايد در پيش گرفت تا سرنوشت يوزها تغيير كند و... گروهي معتقدند ما به جمعيت پشتيبان نياز داريم و چارهاي جز تكثير در اسارت با گرفتن يوزهاي نر زيستگاههاي جنوبي نيست. در مقابل گروه ديگر ميگويند اگر در زيستگاههاي جنوبي تنها دو يوز ديده شده به واسطه عدم پايش درست و مناسب است. استدلالشان به گشتزني چند روزهاي برميگردد كه در آن توانستهاند سرگين ماده يوز بيابند. آن گروه ميگويد حتي به فرض حضور يك ماده يوز باز هم اوضاع چنان بحراني است كه چاره ديگري نداريم جز آنكه آن دو يوز نر پير زيستگاههاي جنوبي را به اسارت درآوريم. آنها ميگويند به سرنوشت يوزهاي در اسارت نگاهي بيندازيد. ماريتا كه مرد، كوشكي پير شده، دلبر براي باروري مشكل دارد و ايران تنها يوز ماده جوان در اسارتمان هر لحظه برايش دير ميشود، چطور ميشود ايران بارور شود، وقتي يوز نري نداشته باشيم كه از اسپرم آن استفاده كنيم. منتقدان ميگويند تا زماني كه مطالعات كامل نشود، نميتوان به چنين كاري دست زد، آنها عنوان ميكنند اگر بحث تكثير در اسارت جدي شود، آن وقت زيستگاههاي يوز به فراموشي سپرده ميشود و بايد حفاظت جدي از زيستگاهها را در دستور كار قرار دهيم. آن طرف عنوان ميكند اولا كه بين تكثير و كاهش حفاظت از زيستگاه ارتباط معناداري نداريم، كما اينكه درباره ساير گونهها چنين اتفاقي نيفتاده است. دوم اينكه زماني كه از حفاظت گستردهتر حرف ميزنيم روي صحبتمان با يكسوم مناطق تحت حفاظت سازمان محيط زيست است و بايد برايش برنامه ارايه دهيم تا انتقاد صرف. درباره انتقال يوزها در حوزه دامپزشكي حيات وحش هم بحث بالا گرفته. گروهي ميگويند اين انتقال رسيدگي به وضعيت سلامت يوزها را مشكل ميكند و دستهاي ديگر ميگويند در اين هواي آلوده تهران و پرديسان نگهداشتن يوزها چه منافعي داشته. آيا بهتر نيست به جاي آوردن زيستگاه در تهران به واسطه حضور دامپزشك، دامپزشك را به زيستگاه ببريم.
اين روزها صفحات خبرگزاريها و روزنامهها، اينستاگرام، تلگرام و توييتر پر است از بحث درباره برنامهاي كه قرار است براي حفظ يوزهاي ايراني چيده شود. در اين ماههاي اخير مجموعه جلساتي هم با حضور كارشناسان ايراني داخل و خارج از كشور برگزار شده و در آن در اين باره بررسيهاي زيادي صورت گرفته است. در حالي كه از غيبت گروهي از كارشناسان اين حوزه هم دو سال ميگذرد. به نظر ميرسد آنچه اين روزها فقدانش بيش از هر چيز احساس ميشود، نشستن كارشناسان مختلف در كنار هم اينبار نه در پشت درهاي بسته و جلسههاي كارشناسي، بلكه در انظار عمومي است تا بتوانند با كنار هم قرار دادن نظرهاي مختلف، به ديدي كلي درباره اين ديدگاهها دست پيدا كنند به جاي مجادلهاي كه هر روز بيشتر قوت ميگيرد. علاوه بر آن بر هيچكس نبايد پوشيده باشد آنچه امروز جريان دارد، يك بحث كارشناسي است وگرنه تمام اين افراد بهترينها در حوزه كاري خود هستند، با حداقليترينها سالها و دههها كار كردهاند، بارها در معرض دشنام و اتهام قرار گرفتهاند، اما در راهشان خللي ايجاد نشده است. ماندهاند و ميمانند تا يوز در دشتهاي اين سرزمين بماند.