• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4570 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳ بهمن

آقاي خاله زنكي !

آلبرت كوچويي

لهجه غليظي دارد، چيزي شبيه به لهجه جنوبي‌ها، رنگ پوستش، سبزه تند است، با چشم‌هاي گرد و ابروهاي هلالي، بيني گوشتي‌اي كه روي آن، جاي چند آبله ديده مي‌شود و لب‌هايي نازك و نگاهي آرام. اين يكي از شخصيت‌هاي فرشته نوبخت، نويسنده جوان در داستان كوتاهش، «اين دل» است كه مي‌گويد: يك پسرم در كويت كار مي‌كند.

يك دختر ديگرم هم شيريني خورده است، بعد از عيد با شوهرش، مي‌رود كويت... مي‌گويد، ما اصلا اهل همان جاييم تا چهار سال پيش هم همانجا بوديم. اما براي خاطر كار – بوواي- باباي خليل‌ام، آمديم اينجا. «باباي خليل»... بومي‌هاي جنوب، به ويژه آباداني‌ها و بوشهري‌ها همين‌اند. مي‌خواستم همين را بگويم: هرگز از زبان آنها نام پدر، يا مادر يا بهتر بگويم نام زن و مرد را نخواهيد شنيد. حتي آن ياران غار كه بر سكوهاي جلوي خانه، مي‌نشينند به گپ و گفت و البته با چاشني غيبت‌هاي خاله زنكي!

در يك برنامه راديويي، هنرمندي جوان به طعنه پرسيد چرا خاله زنكي؟ همواره زن‌ها، هدف تيغ تيز مثل‌ها و متل‌ها و به ويژه ضرب‌المثل‌ها هستند. به خنده گفتيم: پس جاي خاله زنكي بگويند عمو مردكي؟ و گفت: چراكه نه، گفتم: نمي‌شود، حرف‌هايي از اين جنس، خاص نسوان است! گفت: اتفاقا مردهايي را مي‌شناسم كه كشته مرده همين حرف‌هايند. مي‌گويند: طفلي مادرشوهر فلاني را مي‌شناسي، در حسرت لمس دست نوه پسري‌اش است! اين عروس بي‌رحم دختر فلاني، رفته بود دوبي، براي طلاق و طلاق‌كشي كه اينجا آبروريزي نشود. همسر فلاني شنيديد، ده ميليون ناقابل، از روي رحم و شفقت مي‌دهد به راننده تاكسي و حالا همسرش، او را تا پاي دادگاه براي طلاق كشانده است؟ شنيديد آن مردك ميانسال حمل و نقلي، عاشق منشي‌اش شده و عكس‌اش توي اينستا و فيس‌بوك رفته است و آن يكي رفته تا عقد در استانبول كند. مرد متاهل پاي لب گور ... و براي خاله خانباجي‌هايي كه دورش را گرفته‌اند، مي‌گويد: فلاني دخترش با همسرش مشكل دارد. حكايت را براي كساني مي‌گويد كه خانم از همسرش جدا شده و پسرش آواره آن سوي آب است.

مرد ديگر شنونده، دخترش، سه ماهه نامزد نكرده، جدا شده و مرد ديگر در كش و قوس جدا شدن از همسر است كه كدام بچه را صاحب مي‌شود و برتر از همه، خودش، جدا شده است طفلي‌ها ازدواج ناموفق داشتند و پسر در آستانه چهل سالگي، يالقوز است و آقا با حرف‌هايي عمو مردكي و البته از همان جنس خاله زنكي دل براي ديگران مي‌سوزاند.

باري دور شديم از مقصود. جنوبي‌ها، زن‌ها به ويژه، هرگز نام همسرشان را براي ديگران، ذكر نمي‌كنند و دوستان زن‌ها هم براي همسران‌شان مي‌گويند باباي خليل‌ام و ننه غلو كه همان غلام باشد. زن‌هاي بومي جنوبي - البته متعلق به دوران ما – حتي همديگر را با نام خطاب نمي‌كردند. ننه اكو كه همان اكبر باشد، باباي اكو، خوب شد و ... نمي‌دانم چه بود، حجب و حيا بود؟ حرمت بر همسران نهادن بود؟ فقط مي‌دانم، بسياري از دخترهاي ازدواج كرده آن زمان، نزد پدر و مادر خود، با همسرشان از خجالت حرف نمي‌زدند و نه با بچه‌هاي‌شان هم. نگوييد يا‌للعجب كه چنين بود و شيرين‌ترين آنكه چون نام من خارجكي بود و به زبان آوردن آن براي زنان و مردان آباداني، دشوار، مادر و پدر مرا ننه «آبو» و بوواي «آبو» خطاب مي‌كردند!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون