• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4577 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۴ بهمن

گفت‌وگو با امير بهاور اكبرپور دهكردي كارگردان تئاتر

از«باغ وحش» تنسي ويليامز تا «باق وحش» ما

بابك احمدي

 امير بهاور اكبرپور دهكردي اين روزها با دومين تجربه جدي‌ كارگرداني‌اش، نمايش «باق وحش» به تماشاخانه ايرانشهر آمده و توجه منتقدان را به كيفيت اجرا جلب كرده است. او و گروهش سال گذشته نمايش «آنشرلي با موهاي خيلي قرمز» را در مركز تئاتر مولوي به صحنه بردند كه جرقه نخست بود و راه را براي ادامه مسير باز كرد. گروه حالا در گام دوم با تغيير در استراتژي اجرايي از نمايشي با داستان فانتزي و شناخته شده در «آنشرلي...» فاصله گرفته و به جنسي از رئاليسم در «باق وحش» رسيده‌ كه ريسك جدي محسوب مي‌شد اما گروه در مجموع از پس كار برآمده است. گرچه در نمايش ما با بحران درون يك خانواده‌ سه نفره مواجه هستيم ولي چالش اصلي آنجا اتفاق مي‌افتد كه كارگردان تصميم مي‌گيرد همه‌چيز را فقط در يك راه‌پله بسازد. دهكردي آگاهانه براي خودش و بازيگرانِ نمايش محدوديتي به وجود مي‌آورد كه سرچشمه گشايش‌هاي (حداقل در ذهن من) بعدي است، چون اهميت ميزانسن، سكوت، حضور بدن‌ بازيگر در صحنه، نور و غيره در همين فضاي محدود پررنگ‌تر مي‌شود و كوچك‌ترين مورد هم عجيب به چشم مي‌آيد، چنانچه «باق‌وحش» به چشم آمد و اين يعني گروه از پس كار برآمده است.

 

رياضي فيزيك در تئاتر چطور به كار آمد؟

من طراحي صحنه كارهايم را خودم انجام مي‌دهم و از آنجا كه در رشته طراحي صحنه تحصيل نكرده‌ام، اينجا از هندسه و رياضي فيزيك به‌شدت بهره مي‌برم، اين علم حتي در زمينه ميزانسن‌ اجرا هم به كارم مي‌آيد. به نظرم نسبت‌هايي كه از علم مي‌آيد بسيار كمك‌كننده است چون به هرحال علم يك چيز ثابت قابل استفاده است. به همين علت جاهايي كه با خلأ آگاهي هنري مواجه مي‌شوم، از اين علم استفاده مي‌كنم.

دوره‌هاي هنري را چطور پشت سر گذاشتيد؟

دوره كارگرداني را در يك موسسه فرهنگي – هنري سپري كردم و غير از آن هم دوره‌هاي كوتاه‌مدت آموزشي را در كارگاه‌هاي چند روزه كارگردانان و هنرمنداني كه به شهرستان مي‌آمدند پي‌گرفتم.

دوره‌هايي كه در شهر خودت گذراندي چقدر موثر بود؟

حقيقتا مصداق بارز عبارت محضر استاد را همان زمان درك كردم. مي‌خواهم بگويم بسيار تاثير داشت چون هيچ ايده‌اي نداشتم، به ويژه در زمينه كارگرداني يا اينكه تئاتر اصلا چه نسبتي با زندگي برقرار مي‌كند. مثل ماده خامي كه اگر يك مدرس كاردان باشد مي‌تواند به آن شكل دهد.

برايم جالب است كه در رشته فني مهندسي تحصيل كرده‌ايد ولي حالا تئاتر كارگرداني مي‌كنيد. ياد يكي از كارگردان‌هاي مهم تئاتر افتادم كه خيلي سال است مهاجرت كرده اما در تئاتر ما تاثير زيادي داشت. دوراني كه هنرمندي مثل حامد محمد طاهري كارگرداني مي‌كرد به سختي مي‌توانست موانع سر راهِ دريافت نوبت اجرايي را كنار بزند، اما حالا شما اولين تجربه را در سالن اصلي مولوي روي صحنه برده‌ايد و امسال هم «باق وحش» را در سالن ناظرزاده كرماني تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه داريد. چطور به اين دو سالن رسيديد؟

البته در اصل اين چهارمين تجربه گروه است ولي عملا دو نمايش اخير ما بيشتر ديده شد. قبل از نمايش «آنشرلي با موهاي خيلي قرمز» هم براي نمايش «1+2» نامزد دريافت جايزه طراحي صحنه و كارگرداني جشنواره تئاتر فجر شدم. به جشنواره تئاتر دانشگاهي هم راه پيدا كرديم ولي با نگاه شما در خصوص اينكه آيا جشنواره‌ها لزوما فرصت ديده شدن نمايش‌ها و هنرمندان را فراهم مي‌كنند يا خير موافقم چون ظاهرا سابقه گروه ما با همين دو نمايشي كه در پايتخت روي صحنه رفت در اذهان باقي ماند. فرآيند ورود به سالن مولوي هم از طريق همين جشنواره بود. همه آرزوهاي مشترك داشتيم و از ابتدا بنا را بر اين گذاشتيم كه حتي در تصميم‌گيري‌هاي ساده‌مان از خواسته‌هاي شخصي بگذريم. يعني به معناي واقعي در گروه چندصدايي برقرار شد و همه‌چيز با مشورت و گفت‌وگوي مشترك تمام اعضا و نه فقط كارگردان پيش رفت. اين رويكرد موجب شد همه‌چيز به صورت كارگاهي شكل بگيرد و همراه يكديگر به كشف برسيم، عاملي كه چندين ماه گروه را درگير كرد.

بعد هم كه به ايرانشهر درخواست اجرا داديد.

بله، البته در فهرست جايگزين قرار گرفتيم كه بعد از منتفي شدن اجراي يك گروه قرار شد «باق‌وحش» اجرا شود.

حركت رو به جلوي گروه از «آنشرلي با موهاي خيلي قرمز» تا نمايش «باق وحش» مشهود است، آيا گروه آنقدر گروه شده كه همراه هم مطالعات جامع داشته باشد؟ اگر اين‌طور است اين مطالعات چه گستره‌اي را در بر ‌گرفت و چطور شد به نمايش «باق وحش» رسيد؟

به نظرم تمام گروه‌ها فعاليت‌هاي هنري و مطالعاتي مشتركي دارند، حداقل تصورم اين‌طور است كه همراه هم فيلم تماشا مي‌كنند، كتاب مي‌خوانند و غيره. ماجراي نمايش «باق وحش» هم اين‌طور شد كه با فراز (مهدويان دهكردي) نويسنده نمايش تصميم گرفتيم راهي برخلاف آنشرلي برويم. به اين معنا كه اگر آنجا با يك قصه از پيش آماده خيلي آشناي نوستالژيك مواجه بوديم، در اجراي جديد علاقه داشتيم كاملا برعكس همه‌چيز را از يك كلمه آغاز كنيم. به همين علت بعد از گپ و گفت‌ فراوان به كلمه «نبودن» رسيديم و هرآنچه شما در نمايش مشاهده مي‌كنيد حول همين واژه شكل مي‌گيرد اما وقتي در مورد نبودن صحبت مي‌كنيم اين به معناي چيزي خلاف بودن نيست و همين كار را پيچيده‌تر مي‌كرد. فيلم «كلوزآپ» ساخته عباس كيارستمي هم در اين مسير بسيار به من ايده داد. در نهايت با فراز به نقاط مشتركي رسيديم و سپس به قصه يك خطي رسيديم و شروع كرديم به بسط دادن. واقعيت را بخواهيد كار كردن بعد از نمايش «آنشرلي با موهاي خيلي قرمز» كار كردن برايم سخت شده بود چون مدام با عنوان كارگردان «آنشرلي...» شناخته مي‌شدم و واقعيت اصلا دوست نداشتم اين‌طور باشد. به خصوص براي يك گروه از شهرستان كه مورد تشويق قرار گرفته سخت است چون همه طوري برخورد مي‌كنند كه گويي نسخه موفقيت پيچيده شده و مسير بايد به همان شكل سابق ادامه پيدا كند، ما مي‌خواستيم اين پوسته را پاره كنيم.

گروه در اين مسير كاملا با شما همسو بود؟

اين‌طور بود و همه همراهي كردند. همكاري چندساله ذهنيت خوبي بين ما به وجود آورده و بدون تعارف خودم را جزو آن گروه از كارگردان‌ها مي‌دانم كه به‌شدت مديون گروه‌شان هستند. يعني بخش زيادي از آنچه روي صحنه مشاهده مي‌كنيد نتيجه پيشنهادهاي بازيگران و ديگر اعضاي گروه است.

مي‌دانم موضوع نمايش حول محور خانواده ايراني و بحران‌‌هاي كنوني‌اش چندان براي بعضي جذابيت نداشته و عده‌اي معتقدند به مسائلي از اين دست زياد پرداخته مي‌شود. از طرفي در مقايسه با تجربه قبلي گروه انتخاب اين سوژه عملا چرخش جدي را نشان مي‌دهد. چطور به اين سمت حركت كرديد؟

ماجرا در اصل زماني برايم اتفاق افتاد كه يكي از مدرسان دانشگاه بعد از تماشاي نمايش «آنشرلي ...» گفت چرا شخصيت‌هاي نمايش تو آنقدر فانتزي هستند؟ و اينكه تاكيد كرد متوجه نسبت بين شخصيت‌ها با وضعيت كنوني جامعه نمي‌شود. وقتي ماجراي اجراي جديد پيش آمد، به خودم گفتم واقعا چقدر مي‌توانم انسان‌هاي ملموس جامعه را روي صحنه خلق كنم. اين برايم به چالشي بدل شد كه در نهايت به نمايش «باق وحش» رسيديم.

در هر دو اجراي شما نقاط قوتي وجود دارد كه از جمله مي‌توانم به طراحي صحنه و متن اشاره كنم ولي معتقدم در نمايش «باق وحش» بازي‌ها هم‌پاي اين دو بخش پيش نمي‌رود. البته اين ابدا به معناي رد زحمات بازيگرهاي كار نيست و آنها نمره قبولي مي‌گيرند. گروه براي ارتقاي توانايي در زمينه بازيگري برنامه‌اي دارد؟

به واقع هر گروهي نقاط ضعف و قوت دارد و اين كمي ساده‌انگارانه خواهد بود اگر بگوييم، نه ما در تمام بخش‌ها خوب و كامل هستيم. قبول دارم كه ضعف‌هايي وجود دارد و فكر مي‌كنم لازمه برطرف شدن اين كمبود فعاليت طولاني‌مدت گروه و كسب تجربه بيشتر كنار يكديگر است. البته تمرين‌هاي زيادي انجام داديم، مثلا روي تكنيك لوكوك كار كرديم اما بايد در نظر بگيريم گروه زمان زيادي در اختيار نداشت. حالا كار بعدي گروه به فعاليت بدني بيشتري هم نياز دارد كه از حالا برايم چالش ايجاد مي‌كند. ما همه باهم با اين چالش مواجه خواهيم شد، به ويژه كه مهدي حسام‌ذاكري مدت‌هاي زيادي اتفاقا در زمينه تئاتر فيزيكال كار كرده و من خيلي او را قبول دارم.

با توجه به تجربه تغيير فرمي و شكل اجراييِ گروه در نمايش «باق وحش» نسبت به «آنشرلي...» معتقدم شما توانايي‌هاي‌تان را همراه آورده‌ايد ولي از بعضي ظرفيت‌ها مانند فضايي كه پشت اين دكور وجود دارد كمتر بهره مي‌گيريد. همين‌طور در زمينه متن شايد به جزييات بيشتري نياز داشتيم كه دست بازيگرها براي حضور طولاني‌مدت روي صحنه خالي نشود.

اين نسخه‌اي بود كه به هرشكل براي خودم پيچيدم و به هيچ‌وجه نمي‌خواستم «آنشرلي...» تكرار شود. در نهايت با همه توانايي كه داشتم و داشتيم تصميم گرفتيم «باق وحش» را تجربه كنيم و قطعا كاستي‌هايي وجود داشته، به خصوص وقتي با «آنشرلي ...» مقايسه مي‌كنيم. حتي در جلسه نقد و بررسي بعضي مي‌گفتند آن اجرا درون خود يك شعبده‌اي داشت كه مخاطب را هيجان‌زده مي‌كرد، اما اينجا نخواستيم چنين اتفاقي بيفتد. در «باق وحش» مي‌خواستيم همه‌چيز را جلوي چشم مخاطب بسازيم و خراب كنيم. اين راهي بود براي عدم تكرار گذشته.

درباره طراحي صحنه نمايش هم صحبت كنيم چون شنيدم عده‌اي مقايسه‌هايي داشتند و اين قياس در برخورد ابتدايي خودم با اجرا هم برايم به وجود آمد.

اتفاقا خيلي علاقه دارم در اين باره صحبت كنم چون ما هم زياد شنيده‌ايم اما بايد بگويم من اصلا نمايشي كه گفته مي‌شود دكور ما به آن شباهت دارد را نديده‌ام. تازه بعد از اينكه چنين صحبت‌هايي مطرح شد، جست‌وجو كردم و عكس‌هاي نمايش را ديدم اما معتقدم اگر يك چيز زيبا در ذهن من ته‌نشين شود و بعدا از آن استفاده كنم ايرادي ندارد.

چالش اساسي‌تر زماني رخ داد كه مي‌خواستيم بازيگرها را تمام مدت روي صحنه نگهداريم و اين ايده بايد طوري اجرا مي‌شد كه تماشاگر خسته نشود. حالا براي خودم يك سوال هم به وجود آمده، اينكه چرا وقتي مي‌خواهيم انسان ايراني را روي صحنه به نمايش بگذاريم مخاطب با برخورد فرمال در اجرا غريبه مي‌شود. يعني انگار عادت كرده اكنون و انسان امروز را در يك بستر ناتوراليستي صرف ببيند.

معتقدم اين از فضاي بصري كه ظرف يك دهه اخير بر تئاتر ما غالب شده نشات مي‌گيرد. متاسفانه تئاتر از دوره‌اي چنين هدايت شد كه جاي محتوا بيشتر به فضاي بصري توجه كند و جريان سانسور كه اجازه بازنمايي كاستي‌هاي اجتماعي را به هنرمند نمي‌داد، تمام درها را براي اجراي نمايشنامه‌هاي خارجي مي‌گشود. حالا ما با تماشاگري مواجه هستيم كه عادت دارد صحنه زيبا را با بازيگري ببيند كه اسمش «مايكل» است و نمي‌پذيرد اسم مرد خانواده «نادر» باشد.

ذهنيت من اين‌طور بود كه شايد يك بخش از ماجراي ارتباط نگرفتن تماشاگر با نمايش همين باشد. يعني چون نام‌ شخصيت‌ها ايراني است چندان جذاب و قابل پذيرش نيست و اين خيلي عجيب به نظر مي‌رسد. انگار فقط نام‌هاي خارجي مي‌توانند در چنين بستري قرار بگيرند و به اين شكل روايت شوند. صادقانه فكر مي‌كنم با تمام اين تفاسير بايد «باق وحش» را همين‌طور كه اتفاق افتاد تجربه مي‌كردم و حالا از اتفاقي كه افتاده بسيار خوشحالم اما در عين حال خودم بيشترين نقد را به كار دارم و اگر زمان بيشتري در اختيار داشتم شايد خيلي چيزها را كنار مي‌گذاشتم و نمايش متفاوتي مي‌ساختم.

نكته‌اي كه در فرامتن كار نظرم را جلب كرد، چرايي رفتن يا ناديده گرفته شدن پدر خانواده بود. پدري كه آرزوهايش از دست رفت و به رويايش (بازيگري) نرسيد. اين وضعيت و سرنوشت چطور به متن وارد شد؟

زماني به وجود آمد كه با شعارهاي عجيب و غريبي مواجه شديم. مثلا بعضي در خيابان دنبال رضا شاه مي‌گشتند و من با خودم فكر كردم چطور امكان دارد چنين خواسته‌ يا شعاري مطرح ‌شود؟ به نظرم خيلي چِرت است. اصلا تصور كنيم همين اتفاق بيفتد، برنامه براي مديريت بعد و آينده چيست؟ يعني با يك روند معيوب تكرار و بازتوليد جايگاه مواجه هستيم. پدر خانواده براي من چنين جايگاهي دارد و وقتي وضعيت نمادين به هم مي‌ريزد همه دنبال او مي‌گردند. خشونت موجود در اجرا هم كه دقيقا در جامعه به چشم مي‌خورد و حتي در تلفن همراه چسبيده به ما حركت مي‌كند. پدر در خانه مي‌ماند و فرار نمي‌كند ولي يك قهرمان ضعيف است.

بله، اين پذيرفته نشدن از طرف همسر و دخترش به معناي نيستي او است.

تا چند وقت پيش فكر مي‌كردم تئاتر خيلي نجات‌بخش است اما يك‌باره با اين بحران مواجه شدم كه نه! اين‌طور نيست. شايد با قرار دادن نمايش در نمايش كه حين اجرا مي‌بينيم، موضع خودم را اعلام مي‌كنم كه تئاتر نجات‌‌بخش نيست. بخشي از اين ذهنيت هم شايد از سرخوردگي و ناديده گرفته شدن تئاتري‌ها در شهرستان‌ها سرچشمه گرفته باشد، از محدوديت‌هاي متعدد و ناديده گرفته شدن گروه‌هاي شهرستان در جشنواره‌ها و تخصيص امكانات و غيره.

همين حالا اين‌طور فكر مي‌كنيد؟

بله. اگر در نمايشنامه «باغ وحش شيشه‌اي» تنسي ويليامز ورود يك شخصيت به خانه سعادت به دنبال مي‌آورد، اينجا هيچ سعادتي در كار نيست. آنچه در نهايت به توليد «باق وحش» منجر شد همين بود كه انگار آينده جالبي پيش رو نيست. ما مدام در اجتماع نقش‌هايي مي‌پذيريم و در فرآيندهاي سياسي مشاركت مي‌كنيم ولي مي‌بينيم نسبت به گذشته چيزي عوض نشد. در مورد پدر جايگزين هم كه در نمايش مي‌بينيم اين پديده را به چشم ديده‌ام. يعني ديده‌ام طرف براي كاري به اجازه پدر نياز داشته و شخص ديگري را به عنوان پدر خودش جا زده است. در نهايت بايد بگويم سعي كردم نمايش خيلي به سوي رئاليسم محض حركت نكند، اصلا دنبال بازنمايي صرف وضعيت جامعه روي صحنه نبودم. برايم اين مهم بود كه اگر «آنشرلي ...» يك روبات باشد، آيا در اجراي «باق وحش» مي‌توانيم روي اندام اين روبات يك روكش پوست انساني بكشيم يا نه؟ آيا مي‌توانيم كلي ايده داشته باشيم ولي اجازه ندهيم اين ايده‌ها به چشم بيايد؟

 


تا چند وقت پيش فكر مي‌كردم تئاتر خيلي نجات‌بخش است اما يك‌باره با اين بحران مواجه شدم كه نه! اين‌طور نيست. شايد با قرار دادن نمايش در نمايش كه حين اجرا مي‌بينيم، موضع خودم را اعلام مي‌كنم كه تئاتر نجات‌‌بخش نيست. بخشي از اين ذهنيت هم شايد از سرخوردگي و ناديده گرفته شدن تئاتري‌ها در شهرستان‌ها سرچشمه گرفته باشد، از محدوديت‌هاي متعدد و ناديده گرفته شدن گروه‌هاي شهرستان در جشنواره‌ها و تخصيص امكانات و غيره.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون