در هياهوي داروخانهها
سارا مالكي
كوهها سر جايشان هستند، هيچكجا هيچ انفجاري رخ نداده اما انگار آخرالزمان شده است. در خيابانها انگار زمان معلق شده است. شلوغترين خيايانهاي شهر تبديل به محل عبور چند عابر هراساني شده كه معلوم نيست براي انجام چه كار واجبي جانشان را برداشتهاند و از خانه بيرون آمدهاند. رانندهها با اتوبوسهاي خالي، از اين سر شهر به آن سر شهر گاز ميدهند و ايستگاه به ايستگاه پيش ميروند، درهاي اتوبوس را فيس و فيس باز و بسته ميكنند و ميشتابند به سمت ايستگاه بعدي تا شيفتشان تمام شود و راهي خانه شوند. اما نه مسافري براي پيادهشدن دارند و نه مسافري براي سوار شدن در ايستگاه منتظر است. درهاي اتوبوس انگار براي شبحهايي باز و بسته ميشوند كه براي رفت و آمد اتوبوس را ترجيح ميدهند.
«ترس» از عاملي كه ديده نميشود خيلي ترسناك است. مثل همين ويروس ناشناخته كه از آن سر دنيا آمده اينجا و به جان شهر و آدمهايش افتاده است. اگر ميشد اين ويروس را ديد تكليف روشن بود. مثلا آدمها وقتي از كنار هم رد ميشدند ميتوانستند ببينند كنار دستيشان ويروس دارد يا نه. آن وقت مجبور نبودند موقع رد شدن از كنار همديگر ماسكهايشان را روي صورت فشار دهند و بيشتر از هر زمان ديگر خودشان را كنار بكشند تا مبادا گوشه شال اين يكي به لبه پالتوي آن يكي اصابت كند. اصلا اگر اين ويروس قابل ديدن بود كسي كه اين مهمان ناخوانده را داشت از خانه بيرون نميآمد. اما مشكل اينجاست كه نه اين ويروس و نه هيچ ويروس ديگري قابل ديدن نيستند. اين ويروس حضور قاطعش را تنها با مرگ اعلام ميكند، اما همين اعلام حضور بيرحمانه و ترسناك هم باعث نشد تا به موقع از سوي بزرگان شهر جدي گرفته شود.
اين حضور ناخوانده و نامرئي خيلي عجيب است و اينجا عجيبتر هم شده است. خيلي طول كشيد ويروسي تا اين حد بيرحم جدي گرفته شود و حالا آدمها راهي ندارند جز زيادي جدي گرفتن آن. اين شده كه پاركها خالي شدهاند و شايد بيشتر از هر وقت ديگري خالي بمانند چون اگر وجود اين ويروس به موقع جدي گرفته ميشد احتمالا بچهها زودتر ميتوانستند به پاركها برگردند. وضعيت در جاهاي ديگر شهر نيز فرقي با پاركها ندارد. آدمها روزهاي آخر اسفند را به جاي گشتن به دنبال رخت و لباس نو و خريد شب عيد در بازار؛ در داروخانهها ميگذرانند. آنها در به در از داروخانهاي به داروخانه ديگر ميروند و پي الكل ميگردند. الكل كيميا شده و يك ماسك ارزشي پيدا كرده كه اگر كسي را بدون ماسك ببيني او را بيپناهترين آدم روي زمين از چين تا اينجا ميبيني.
اما عجيبتر از ويروسي كه وارد خاك ايران شد و ناباورانه از سمت بزرگان شهر مورد استقبال قرار گرفت؛ هواي آخر اسفند است و بوي عيد كه انگار هيچوقت و تحت هيچ شرايطي قرار نيست به مشام نرسد. حتي اگر ترس از گرفتار شدن به بيماري سراسر شهر را فراگرفته باشد. شايد همين هواي تازه و سرخوش روزهاي آخر اسفند است كه باعث شده تا آدمها در داروخانه تنها دنبال ماسك و الكل نباشند و پيرزني سپيدمو كه با دقت ويترين بخش آرايشي داروخانه را برانداز كرده و خواستهاش را نيافته بود؛ وسط هياهويي كه داروخانه را برداشته از فروشنده بپرسد: آقا شما ماتيك ۲۴ ساعته داريد؟