• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4608 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۲۴ اسفند

روايت دهم؛ گاز زدن به سيب قرمز

نازنين متين‌نيا

از همه كتابخانه، غزليات سعدي را برمي‌دارم و مجموعه حسين منزوي را. آمده‌ام خانه خودم تا باروبنديل شيمي‌درماني جمع كنم و تنها چيزي كه به ذهنم مي‌رسد، لازم دارم همين دو كتاب است. مي‌گويند قرار است كلافه باشم و بي‌قرار. مي‌گويند بي‌اشتها مي‌شوم و ممكن است نور اذيتم كند و درد بدن به‌ جايي برسد كه حتي نتوانم بخوابم. چيزهاي زيادي ديگري هم مي‌گويند. هر كس از اطرفيانم كه چنين تجربه‌اي داشته يا ندارد اما همپاي سرطاني كسي بوده، سعي مي‌كند چيزي بگويد كه براي من مفيد باشد و به كارم بيايد. سعي مي‌كنند با حرف‌ها آرامم كنند يا دلداري بدهند كه موي كوتاه مد شده و شوخي كنند كه «الان كچلي روي بورس است». من همه اينها را مي‌شنوم و اعتراف كنم هيچ كدام‌شان را به خاطر نمي‌سپرم. عذاب وجدان هم مي‌گيرم كه چرا اينقدر لجباز شده‌ام و چرا نمي‌خواهم بدانم كه چه مي‌شود و چطور مي‌شود. چون اينها ديگر مهم نيست. فكر مي‌كنم شبيه آدمي هستم كه توي جاده و وسط بوران، پنچر كردم و حالا ديگر مهم نيست چقدر سرد يا سختم مي‌شود كه از ماشين پياده شوم و توي برف پنچري بگيرم و خودم را نجات دهم. وقتي پاي جان وسط باشد چه اهميتي دارد، ناخن‌هايم از سرمازدگي بيفتد يا چه مي‌دانم توي ريه‌هايم يخ ببندد؟!
ابعاد اتفاق خودش آرام آرام خودش را نشان مي‌دهد و چه اهميتي دارد كه پيش پيش به ناخن يخ‌زده و نفس بريده فكر كنم؟!
از اول هم همين بودم. همان روز اولي كه توي توييتر نوشتم چه شده، دوستانم شروع كردند به معرفي آدم‌هايي كه از سرطان گذشتند. مي‌گفتند بخوان و بدان، اما من مي‌دانستم كه سراغ هيچ كدام آنها نمي‌روم و چشم بسته، شيرجه مي‌زنم توي درياي مواجي كه هيچ نمي‌شناسمش و فقط به خودم و حس‌هاي غريزي اطمينان مي‌كنم كه ۳۶ سال با من و در من بودند و خب، تا اينجا نشان دادند كه بهترين كمك‌كننده روزهاي سختم هستند. من نه مي‌دانم كه چرا به اينجا رسيدم و نه دلم مي‌خواهد بدانم كه بعد از اين چطور دوره‌هاي شيمي درماني مي‌گذرند و چه مي‌شوند و چه سختي‌هايي دارند. من فقط مي‌خواهم توي اين مسير چشم‌هايم را ببندم و اجازه دهم همان حس غريزي كه لحظه اول هشدار داد و تا اينجا به ‌دادم رسيده، دست‌هايم را بگيرد و از اين مرحله هم بيرون بكشد. نه توصيه‌اي لازم دارم و نه حرفي. فكر مي‌كنم، مواجهه آدم‌ها با هر چيزي توي اين زندگي بايد شبيه خود زندگي‌شان باشد و حالا چه فرقي مي‌كند كه اين مواجهه گاز زدن يك سيب قرمز باشد يا جنگيدن با بيماري مثل سرطان. مهم اين است كه به همان اندازه ما، تعريف شخصي خود را از عطر و طعم سيب قرمز داريم و روايت خودمان از ماجرايي مثل جنگيدن با سرطان را داشته باشيم.
براي همين است كه تا صبح فردا صبر مي‌كنم و اجازه مي‌دهم دارو حل شده توي سرم، آرام‌آرام توي رگ‌هايم تزريق شود و ببينم و بفهمم، شيمي‌درماني چه رنگ و طعمي به زندگي من مي‌آورد و وقتي روز سوم تمام شد از من قبلي چه مي‌ماند و آن من تازه چه تصويري دارد. شايد براي همين است كه از تمام زندگي گذشته، غزل سعدي و عاشقانه‌هاي منزوي را با خودم به مطب دكتر مي‌برم تا در تمام آن لحظات حل شدن دارو در رگ‌هايم مطمئن باشم، همه ‌چيز در جهانم سر جاي خودش است و بهتر است كه شعر بخوانم و به بعدش فكر نكنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون