خاطره، سخن بگو
نيلوفر رسولي
مادر ششماه پيش از اينكه دختر چهارمش را به دنيا بياورد، مادربزرگ بود، فرزندآخر كه ناغافل سر زد، مادربزرگ را براي بار هفتم مادر كرد. آن فرزند وقتنشناس و بيموقع من بودم، اصرار بسياري براي ديدن دنيا داشتم و خيالهاي خامي در سرم چرخ ميزدند، همين شد كه ملان خانم بيشتر از اينكه براي من مادر باشد، مادربزرگ قصهگوي مهرباني شد. البته چرا اغراق كنم، اگر قرار به «نه گفتن» بود، خيلي هم خوب نقش مادري را بازي ميكرد و از تمام موانع و مراسم و مواضع جهان منع و نهيام ميكرد، باري مادرم از نسلي بود كه زبان فارسي را با دستهاي چوب خورده و چشمهاي گريان و خواندن گلستان و كليلهودمنه آموخته بود. داستانهاي كليلهودمنه را از بر بود، منتهي شبها موقع خواندنشان از فرط خستگي بعد از گفتن «يكي بود يكينبود» به خواب ميرفت. مادربزرگ قصهگوي خوابآلود ما اما بيش از كليلهدمنهاي كه از بر بود، خاطراتي از روزهاي دور در ذهنش داشت. شايد اين فرق مادربزرگها و پدربزرگها باشد، پدربزرگها از روزهاي طلايي و دستنيافتني، گذشتهاي حماسه ميسازند، اما مادربزرگها چندان حوصلهاي ندارند كه دروازههاي باشكوه ذهنشان را باز كنند. آن شاهكليدي كه زبان مادربزرگ قصهنگو را به گفتن خاطرات باز كرد، در عينالسلطنهخواني بود، خواندن سفرنامهها و خاطرات رجال بختبرگشته قجري، موسيوها و مسترهاي فرنگي كه هاج و واج در كوچه پسكوچههاي تهران تاب ميخوردند و ارسال قطعههايي از آنها به مادر گرامي. مادرم تازه فهميد كه تمام كولهباري كه از گذشته در ذهن دارد، كم از دستنوشتههاي ليدي شيل ندارد، گرچه مادرم ليدي نبود، اما بارها پلههاي حمامهاي زنانه را پايين رفته بود، كودكياش به ليليبازي با اخويهاي نامزد و قاليبافي گذشته بود، با هر تكهاي از اين خاطرات و سفرنامهها كه ميفرستادم، مادرم در تاييد روايتها، خود از گذشته ميگفت و مني كه به تماشا ميرفتم، خود از شنيدن اين گنج پنهان تماشا ميشدم و تازه ميفهميدم مادرم تاجالسلطنهاي تمام عيار براي خودش بود. بعدها به مادرم گفتم كه چه آشي برايش پخته بودم، گفتم تمام خاطراتش را ثبت كردم، گفتم كه صحبتهاي او، گرچه به نظر خودش «پرحرفي» و «زندهكردن بدبختيهاي گذشته» است، اما او راوي دستاولي است كه روايتهايش ميتواند تاريخ شفاهي ما را از وضعيت زيست زنان در گذشته غنيتر كند. حالا كه اين بيماري شوم و چركين ما را خانهنشين كرده است، فرصت غنيمت است تا درب طلايي ذهن مادربزرگها باز شود، ما از گذشته زنان چندان دست پري نداريم، حالا كه اين عيد نوروز قرار است بسان ديگر نوروزهاي ما نباشد، شايد تلاش براي ثبت نگفتههاي مادربزرگان غنيمتي باشد، فرصتي كه خاطره سخن بگويد.