سبك زندگي ايراني چيست؟
از ميانه دهه هفتاد، استفاده از گبه و گليم به عنوان اشيايي دكوراتيو در خانههاي بعضي از ايرانيان شهري باب شد. پيش از آن گليم و جاجيم و گبه، كفپوشهاي ارزانقيمتي بودند كه كسي علاقه چنداني به آنها نداشت. فرش اصفهان و كاشان و قم و تبريز و خراسان، خريداران زيادي داشتند و به رسم آبا و اجدادي ما ايرانيان به عنوان تجمل و سرمايه خريداري ميشدند. داشتن حداقل يك فرش، از واجبات بود. تقريبا محال بود كه در جهيزيه يك دختر، يك دست فرش دستباف ولو از نوع ارزانقيمتي كه به آن خرسك ميگفتند پيدا نشود.
شايد فيلم سينمايي گبه ساخته مخلمباف در رونق و شناسايي بافتههاي عشايري و روستايي تاثير زيادي داشت. گبه در خانههاي شهري كم ديده ميشد، ولي بعد از اين فيلم راهش را به بازار پيدا كرد. اندك اندك موجي به راه افتاد، كاسه و كوزههاي سفالي با نقش گبه هم به بازار آمدند و مورد استقبال قرار گرفتند. در دهه هشتاد لباسهاي كتاني به بازار آمد -با الگوي سنتي ايراني- كه روي آنها با خط شكسته شعر يا كلمه «عشق» يا «هيچ» چاپ شده بودند، البته آنها از نظر ظاهري به لباسهاي قديمي ايراني چندان شباهتي نداشتند. بعد نوبت انار بود. انارها در خانه افرادي پيدا ميشد كه ميخواستند هنرمند و دگرانديش و اهل معنا به حساب بيايند. انارهاي خشك، انارهاي سفالي، خرمهره، لباسهاي كتاني و گيوه همه جزيي از ابزار دكوراتيو آن روزها بودند. مردم به سبك و سياق و نقش و نگار ايراني روي خوش نشان ميدادند و دوستش داشتند.
به خودي خود روي آوردن به سبك و سليقهاي كه به خودمان تعلق داشته باشد امر مباركي بود. اما شور آن را درآوردند. به خاطر ندارم اقبال ما به كلمه «هيچ» از سر فهم و درك بود يا همه تظاهر ميكردند كه معنا و مفهومي عميق از آن درك ميكنند، به هر حال من هنوز هم نميدانم آن هنرمند محترم چه ارادتي به كلمه هيچ داشت و مقصودش چه بود؟ توليدكنندگان حالا شروع به توليد اشياي تركيبي كردند: انارهاي سفالي كه روي آنها عبارت «هيچ» نقش بسته بود...
فرم بيشتر از محتوا اهميت پيدا كرد. در بسياري از خانههاي ما، اين اشيا ديده ميشدند ولي از محتواي ايراني نشان كمتري ديده ميشد.
اين سبك و سياق توليد وسايل خانه و اشياي زينتي در سالهاي اخير رنگ عوض كرد. بخشي از آن تبديل به البسه و مبلمان و اشيا و آثار هنري گرانقيمتي شد كه نشاني ايراني بر خود دارند. بخش ديگري ادامه همان جريان دهه هفتاد تا امروز است: گوني و نخهاي كنفي و خرمهره و تابلوهاي چوبي و ميز و صندليهاي مشبك و... ميدانيد از چه سخن ميگويم. همه اينها در جاي خود خوب و نيكو هستند. همين كه جواني، پيري، كودكي دوست دارد بافته وطن خويش را بپوشد، عالي است. همين كه زوجي دوست دارند به جاي مبلمان «ايستيكبال» تركيهاي، مبلمان طراحي و ساخته شده وطن را در خانه بگذارند اتفاق بسيار بسيار خوبي است. اما شايد وقت آن رسيده كمي هم درباره محتوا حرف بزنيم. كاري به مفاهيم فلسفي و جامعهشناسي و موضوعات پيچيده سبك زندگي ندارم. پرسش ساده است: راه و رسم زندگي ايراني چگونه است؟
آن سبك زندگي كه طي پنج هزار سال گذشته در اين خاك خشك و بيآب و علف سبب ادامه حيات شد، در همين نشانهها و اشياي دكوراتيو خلاصه شده بود؟ نياكان ما در كنار يكي از خشكترين بيابانهاي جهان تمدني عظيم برپا كردند، آن را توسعه دادند، تبديلش كردند به بزرگترين امپراتوري زمانه خود و ايران ماند تا امروز. گوهر و راز و رمزي در خانههاي مردم عادي بود كه باعث شد حيات جمعي ما تا به امروز به درازا بكشد، آن راز چه بود؟ چه رفتارهايي، چه سليقه و چه بينشي دليل اين پيوستگي تاريخي شد؟
تجربه بلند حيات تاريخي ما، ريزهكاريهايي براي ادامه زندگي به ما آموخت. ما در اين پنجاه و شصت سالي كه ثروت نفتي به جيبهايمان سرازير شد، آن ريزهكاريها، آن اسرار را از ياد برديم. نوع دردسرهايمان عوض شد. ما گنجينه گرانبهايي را كه به قيمت عمر نياكانمان به دست آورده بوديم، فرو گذاشتيم و قافيه را به مصرفگرايي و جهاني شدن باختيم. البته هنوز دير نشده، هنوز فرصت اندكي باقي مانده كه خود را دريابيم. همين شور و اشتياقي كه به لباس و خوراك و سفره و نمادهاي ايراني داريم، همين عطشي كه براي شنيدن جزييات تاريخ و گذشتهمان خواندن متون كهن ادبيات فارسي داريم، مقدمهاي است براي پيدا كردن خودمان.
بازيابي سبك زندگي ايراني نياز به عزم جمعي دارد. ميتوانيم از همين ستون در گوشه اين روزنامه شروع كنيم. با هم خصوصيات زندگي ايراني و چيزي كه در مورد آن ميانديشيم را مرور و يادآوري كنيم. ميتوانيم آنچه از نياكانمان، از بزرگان خانواده در اموري چون خانهداري و آشپزي و مانند اينها آموختهايم را با هم در ميان بگذاريم. شايد ويكيپدياي خودمان را ساختيم. توانستيم اجزاي پراكنده دانش زندگي ايراني را كمكم گرد بياوريم و دائرهالمعارفي از آن بسازيم و آن را براي هميشه حفظ كنيم و به كار ببريم.
پس، براي اين ستون بنويسيد.