خودپرستي و نژادپرستي
جعفر گلابي
راهپيمايي و واكنشهاي گسترده و كمسابقه به قتل جورج فلويد توسط پليس امريكا در اين كشور و بسياري از كشورهاي جهان آن هم در اوج اپيدمي كرونا اين نويد را به ذهن نزديك ميكند كه شايد بشريت در حال برداشتن گامي در جهت كم كردن نژادپرستي در اشكال مختلف آن است. اگر تبعيض و ستم عليه رنگينپوستان در هر جامعهاي يكي از بدترين اشكال نژادپرستي است و قطعا بايد روزي ريشهكن شود و توجه داشت كه بدون امحاي زمينههاي آن امكان دسترسي به چنين آرمان بلندي وجود ندارد. تا يك انسان نپذيرد كه فارغ از همه تفاوتها و موقعيتها ديگران هم هستند، جان دارند و جان شيرين خوش است، نميتواند از خطر خودپرستي و نژادپرستي برهد. تا عدم درك و اعتنا به احوال ديگران وجود دارد اگر يك شكل نژادپرستي از بين برود شكل ديگرش ظهور ميكند و اگر در جايي سياهان عزيز شمرده شوند در جاي ديگري چه بسا سفيدها مورد تعدي قرار بگيرند، اگر از قيد و بند رنگ نجات يافتيم، «تبعيض» خود را در جنسيت نشان ميدهد و اگر زنان و مردان داراي حقوق مساوي شدند، قوميتها پررنگ ميشوند و اگر از اين هم خلاص شويم، تبعيض طبقاتي كه متاسفانه كمتر نقطهاي از كره خاكي از آن مستثناست، خودنمايي ميكند. تبعيضهاي مذهبي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي كه خون بشريت را در شيشه كرده است تا زماني كه انسان گامي در جهت استهلاك خودپرستي در همه ابعاد آن برندارد وجود خواهند داشت و در جنگها و ظلمها و كشتارها و فقرها و غربتها خود را باز توليد خواهند كرد. اگر نفرت از قتل و جنايت، در رفتار پليس امريكا با سياهان خلاصه شود و انواع نژادپرستيها كه در جايجاي زمين جريان دارد نهي و نفي نشود و حقوق همه ابناي بشر به رسميت شناخته نشود پاي تكامل اخلاقي انسان همچنان لنگ خواهد بود و چه بسا اين غفلت عظيم انسان را با ابزار مدرني كه در دست دارد به قهقرا ببرد.
بايد ببينيم كه آيا ما آمادگي آن را پيدا كردهايم كه به درك وجود ديگران نائل بياييم؟ چگونه ممكن است كه ريشه خودخواهي و خودپرستي و خودكامگي و بياعتنايي به درد و رنج ديگر انسانها در ما خشك نشده باشد و در عين حال نام خود را در زمره مخالفان قتل سياهپوست نگونبخت امريكايي ثبت كنيم؟ واقعيت آن است كه همه ما از كوچك تا بزرگ و در هر موقعيت و مقامي به طريقي ممكن است زانو بر گردن ديگري گذاشته يا تماشاگر مويد اين صحنه دلخراش باشيم. علاوه بر اديان ابراهيمي كمتر آيين و مكتب اخلاقي وجود دارد كه بر اصل درك موقعيت ديگران تاكيد نورزد و شايد مهمترين اصل هر سيستم اخلاقي همين باشد كه آنچه براي خود ميپسنديم براي ديگران هم بپسنديم و آنچه بر خود روا نميداريم براي ديگران هم روا نداريم. مني كه فقط احوال ايرانيان برايم مهم باشد و اگر كنار كشورم يك افغاني بميرد يا بسوزد جان و دلم نسوزد يك نژادپرست واقعي هستم و ترديدي در آن نيست. محدود شدن دايره درك ديگران به نژاد و مذهب و خون و طبقه و قوم و فاميل و خانواده همه صور گوناگون نژادپرستياند و در اين عرصه مجال خودفريبي نيست. اگرچه انسان نسبت به اقرباي خويش مسووليت بيشتر دارد ولي چگونه ممكن است نام كسي را آدمي نهند در حالي كه فرزندش غرق در نعمت باشد و نتواند از آخرين مدل تلفن همراه درگذرد و به هر مناسبتي مراسم آنچناني بگيرد ولي كوچكترين احساس مسووليتي نسبت به تنگدستي دوست يا همشهري يا همميهني يا همنفسي در خود احساس نكند؟ بسياري از ما خصوصا در وانفساي افول اخلاق از گزند نژادپرستي و پرمعناتر از آن خودپرستي دور نماندهايم. سير و شاد و خندان سر بر بالين ميگذاريم در حالي كه ميدانيم كمي آنطرفتر يك نفر در درياي ستم و محنت و فقر دارد ميسپارد جان! اگر بشر هنگامي كه چهره بيگناهي روي زمين است و زانوي ستم زمانه روي گردن او راه تنفس را بسته است و هيچ فرقي نكند كه او همرنگ يا همميهن يا همشهري يا همكيش يا همخانواده است و تنگي نفس او را حس و درك كند، تولدي عظيم رخ داده است. خونسردي آن پليس در قطع رگ حيات يك انسان بود كه دنيا را تكان داد، همه ترسيدند كه فكر ترامپهاي كوچك و بزرگ در اين سو و آن سوي زمين است كه خونسرد و مطمئن زانو روي نفس زمين ميگذارد و در ستاندن زندگي صبري مخوف از خود بروز ميدهد. هيچ كس نميخواست كه در اين صحنه يكي از طرفين باشد و اين ابتداي يك تولد تازه را نشان ميدهد. دنياي بياخلاق براي خودخواهان هم زيبا نيست اگر تعقل كنند.