زندگي در عصيان
مرتضي ميرحسيني
اوريانا فالاچي به بيطرفي اعتقادي نداشت و به صراحت ميگفت: «من در هر تجربه شغليام پارههايي از روحم را ميگذارم. در هرچه كه ميبينم و در هرچه كه ميشنوم، شركت ميكنم مثل اينكه آن چيز به من مربوط است، خود را مقيد ميدانم كه جبههگيري كنم.» ايتاليايي بود، متولد شهر فلورانس، در دوره سيطره فاشيستها بر اين كشور. در نوجواني تجربه جنگ دوم جهاني و درگيريهاي خونين چپها و فاشيستها در كشورش را از نزديك لمس كرد و چنان كه دربارهاش گفتهاند از همان سالها براي برخي نشريات ايتاليايي مينوشت. كنجكاو و سمج بود و از اينرو خبرنگار خوبي از آب درآمد و در زندگي حرفهاي جوايز زيادي را هم بُرد. بنا به مقتضيات شغلش، به گوشه و كنار دنيا هم سفر كرد و چند حادثه از مهمترين حوادث قرن بيستم را به چشم ديد. سال 1968 در مكزيك، در ماجراي موسوم به كشتار تلاتلولكو زخمي شد و تا يك قدمي مرگ و دفن در گور دستهجمعي پيش رفت. در ويتنام هم حضور يافت و گوشههايي از آن جنگ خونين و طولاني را از نزديك تجربه كرد. ميگفت ـ و شايد هم صادقانه باور داشت ـ «كسي كه از مرگ ميترسد، لايق زندگي هم نيست.» در يونان، عشق كوتاه و بدفرجامي را تجربه كرد و خاطره آن مرد و آن روزها تا پايان عمر برايش باقي ماند؛ «غم زندگي اين است: ناگهان در تاريكي كسي را پيدا ميكني و بلافاصله از دستش ميدهي.» بيثبات و ستيزهجو بود و زندگي را در عصيان معني ميكرد. ميگفت: «وظيفه بشر راضي شدن و قبول كردن نيست، اعتراض كردن و انقلاب است. تنها با نافرماني و سركشي است كه بشر ميتواند به حقيقت پي ببرد.» بيشتر اوقات ـ و نه هميشه ـ روايتهاي دمدستي را نميپذيرفت، مبهوت تبليغات رسمي نميشد و پرسشهايي را پيش ميكشيد كه مردان قدرت از پاسخ دادن به آن طفره ميرفتند. در كتاب اگر خورشيد بميرد كه روايتي از سفرش به امريكاست مينويسد: «تو را به خدا، پدر راستش را بگو؛ اگر دري بسته باشد تو دلت نميخواهد بازش كني و ببيني پشتش چه خبر است؟ پدر، مگر نه اينكه داستان انسان هم داستان درهاي باز و بسته است؟» در همكاري با هفتهنامه ايتاليايي له يورپيو، با تعداد زيادي از رهبران و سياستمداران كشورها مصاحبه كرد و ـ تا آنجا كه ميشد ـ از آنان سوالات سخت و چالشي پرسيد و چندي بعد اين گفتوگوها را در كتابي كه «مصاحبه با تاريخ» نام گرفت و به نوعي مهمترين كتاب او هم به شمار ميرود منتشر كرد. اوايل دهه 1990 بيمار شد و پزشكان، بيمارياش را سرطان پستان تشخيص دادند. به اجبار كمي از «زندگي عادي» فاصله گرفت و كارهايش براي مدتي مختل شد. زير تيغ جراحي رفت و دوره درمان سرطان را كه به قول خودش «هر روز مُردن» بود با موفقيت پشت سر گذاشت. از نظر اعتقادات شخصي خودش را مسيحي خداناباور ميخواند، به صراحت مخالفت خود را با سقط جنين و ازدواج دگرباشان ابراز ميكرد. بعد از ماجراي 11 سپتامبر با موج تبليغات سنگين و گسترده ضد اسلامي همراه شد، حرفهايي در دشمني با مسلمانان زد و حتي تهديد كرد كه مركز اسلامي سيهنا را منفجر خواهد كرد. فالاچي سال 1929 در چنين روزي متولد شد و اواخر تابستان 2006 از سرطان ريه، در همان زادگاهش از دنيا رفت.