كوهستان تنهاست
رضا ساكي
نميدانم اين حس را تجربه كردهايد يا نه. پدرم در اواخر دهه شصت خانهاي در خرمآباد ساخت. سالها پيش اين خانه را فروختيم اما بخش مهمي از خاطرات نوجوانيام در آن خانه رقم خورده بود. پارسال اين خانه را خراب كردند. وقتي بيل مكانيكي داشت اتاقم را خراب ميكرد، گريهام گرفت.
۲۰ سال ميگذشت و چند خانواده در آن خانه زندگي كرده بودند اما آن اتاق، اتاق من بود و هنوز ميدانستم كجاي كمدم به رمز چه نوشتهام و روي ديوارهايش چه پوسترهايي چسبانده بودم. بيل مكانيكي درست جايي ضربه ميزد كه پوستر مارادونا بود و صحنهاي از مبارزه كلي و جو فريزر و روبهروي آنها عكسي از سيلوستر استالونه در مجموعه راكي و كمي آن طرفتر عكسي از جوانيهاي پدرم. خانهاي كه خراب ميشد خانه پدري بود و نميشد بياشك و غصه نگاهش كرد.
حتي يك بار ميخواستم جلوي كار را بگيرم و فرياد بزنم لعنتي خراب نكن. اينجا جاي سماور مادربزرگ است.
حالا حكايت بلوط است. ما در اين جنگلها بچگي كردهايم. بازي كردهايم. عاشقي كردهايم. جنگل خانه پدريمان است. مگر ميشود سوختنش را ديد و ماند؟ مثل وقتي كه كل از پلنگ ميگريزد و جست ميزند به كوه، وقتي جنگل آتش ميگيرد، اين بچههاي دهاتهاي اطراف، طوري به كوه ميزنند كه آدم فكر ميكند مثل سياوش از آتش آسيب نميبينند.
نميشود جلويشان را گرفت. خانه پدريشان آتش گرفته. چطور نروند؟ ميزنند به كوه. حتي نميمانند نيرو برسد. همينطور شاخهها را دست ميگيرند و روي آتش ميكوبند. يكي از همين افراد تعريف ميكرد: «من در حنابندان بودم كه خبر رسيد كوه آتش گرفته است. رفتم. همه شهر ميدانند كه حنابندانم را ول كردم و رفتم. چيزي من را ميبرد. نميتوانستم بمانم در خانه.»
پرسيدم چرا؟ كارت عجيب نبود؟ پاسخ داد: ميدانستم كوهستان تنهاست.
آرش نيكخو از فعالان مردمي ياسوج، روز ۴ تير ۱۳۹۹ فيلمي منتشر كرده است از لوداب؛ لودابي كه شش روز سوخت و پرپر شد. در آن فيلم ميگويد: الان ساعت سه و نيم بامداد روز ۴ تير است و ما در ارتفاعات لوداب هستيم. ما فقط ۵ نفريم. ۵ نفر نيروي مردمي. مختار خنداني نوسود، ياسين كرمي و بلال اميني هم اين را خوب ميدانستند. كوهستان تنهاست. روحشان شاد و يادشان گرامي.