تاريخ مُخَدِّر
اين نوع تاريخنگاري از يك سو كماعتبار است، به ويژه اگر در پرتو يك نگرش تاريخي ميانه و به طور مشخص كلان انجام نشود. متاسفانه از سوي ديگر اين نوع تاريخنگاري بسيار جذاب است و در عين حال موجب بيثباتي فكري ميشود.
درسآموزي از تاريخ يك اصل اساسي براي ساختن حال و فردايي بهتر است. ولي كدام تاريخ؟ تاريخ در سطح خُرد گذشته از اينكه ته ندارد و هر روز ميتوان نقل قولي و سندي له يا عليه فلان و بهمان شخص آورد، به تنهايي كمك چنداني به فهم ما از تاريخ نميكند. ضمن اينكه تمام توجهات را به سوي موضوعاتي جذب ميكند كه چندان راهگشا نيستند، اگر اختلافانداز نباشند. از آن مهمتر اينكه توجهات را از مسائل ضروري حال و آينده منحرف ميكند. به قول ضربالمثل انگليسي شيطان در جزييات است!!
پرداختن به تاريخ خُرد مثل سند جور كردن له يا عليه يك متهم يا شاكي در دادگاه است در حالي كه فهم و تحليل اصل اتهام و جرم ارتكابي او براي ما آموزنده است. براي دادگاه رسيدگي كننده به جنايت اخير يعني قتل فجيع رومينا، جزييات اين پرونده مهم است كه چگونه بود و چه شد و افراد درگير ماجرا هر كدام چه نقشي دارند و... در حالي كه براي ما اين جزييات اهميت اصلي را ندارد. نه اينكه بياهميت است، ولي براي درسگيري از اين واقعه مسائل مهمتري وجود دارند. از جمله تحليل ما از وضعيت حقوق كودك و خانواده، كيفيت فرهنگ مردمسالار، تحولات اجتماعي، نظام آموزشي و... اهميت اصلي را دارند. غرق شدن در جزييات از وسوسههاي شيطان است! و موجب ميشود كه از عوامل اصلي جامعه و تاريخ در شكلگيري پديدهها غفلت كنيم. اين نحوه تاريخنگاري خُرد، نقش مُخدِّر داشته و فرد را از واقعيت امروز و آينده خود بياطلاع نگاه ميدارد. تاريخ و تحولات تاريخي را به سطح ارادههاي فردي و كنش ميان افراد تنزل ميدهد. بهعلاوه ابعاد و اعتبار اين كنشها نيز قطعي نيست و هر كسي از ظن خود و بر اساس مصالح و منافع خود آنها را بازخواني ميكند. هر روز يكي از خواب بيدار ميشود و يك خاطره از فلان شخصي كه فوت شده به يادش ميآيد و آن را ميگويد و همه را متوجه آن خاطره خيالي يا حتي واقعي ميكند، كه در صورت اثبات يا رد آن خاطره هيچ تاثيري در زندگي امروز و آينده جامعه ما ندارد. ضمن اينكه اين خاطرات به طور كلي غير قابل اثبات و رد هستند. هدف خاطرهگويان سرگرم كردن جامعه يا برجسته كردن خودشان است. متاسفانه بسياري از افراد نيز در اين دام ميافتند و با بحث و گفتوگو درباره درستي يا نادرستي اين خاطرات و نقل قولهاي بياعتبار، وقت خود و جامعه و مردم را ميگيرند. جالب اينكه هر خاطرهاي كه بيان ميشود با يك خاطره بدل مواجه ميگردد و چون برخي از اين خاطرات بياعتبار يا حداقل كماعتبار و اثبات نشده است و قابل اثبات هم نيست، هر گروهي به طناب نازك خاطرات مطلوب خود آويزان ميشود و آن را ميپذيرد در نتيجه سطح خُرد تاريخ به جاي آنكه منشأ درسآموزي و وحدت شود؛ در درجه اول موجب تخدير تاريخي و اجتماعي ميشود و در درجه دوم جامعه را از فكر كردن مفيد نسبت به حال و آينده بازميدارد و در مرحله سوم موجب تشديد اختلافات ميشود.
تاريخ را بايد در سطح كلان و تا حدي در سطح مياني استفاده كرد؛ سطح خُرد تاريخ را در حاشيه قرار دهيم. جامعهاي كه قادر نيست پروندههاي روز را مختومه كند، به طريق اولي قادر به مختومه كردن پروندههاي تاريخي خود نيز نيست. تاريخ خُرد بيشتر به درد نمايشهاي دادگاهي و بيپايان ميخورد تا درسآموزي.