گزارشي تحليلي از نمايشگاه «قطعهها» از افسانه آخوندي كه روي ديوار گالري سايه رفته است
قطعاتِ تفكر
فاروق مظلومي
براي ارتباط با نمايشگاه «قطعهها» شناخت مشخصههاي هنر معاصر از نظر بسترهاي مادي آن مثل شيشه و پلكسيگلاس ضروري است.
يك؛ زمان خلق يك اثر هنري تنها مشخصه معاصر بودن آن نيست. از جمله مشخصات هنر معاصر چند رسانهاي بودن و تكيه بر مادهها و ابزارهاي جديد و متنوع در خلق اثر هنري است. هنر معاصر وابستگيهاي هنر ماقبلش را به پارچه و بوم و كاغذ ندارد و موادي مانند پلكسيگلاس توانستهاند هم بستر كار و هم ماده كار باشند و
در ضمن قاب اثر را هم شكل دهند.
به عبارتي آثاري كه مثلا با پلكسيگلاس ساخته ميشوند «خودقاب» و «خودبستر» هستند در صورتي كه آثار روي بستر پارچه براي ارايه و ايستايي به چارچوب نياز دارند. ميشود اين بحث را مطرح كرد كه آيا با تاريخ حدود ششصد سال براي نقاشي بوم بايد بپذيريم كه بومهاي نقاشي تبديل به يك واقعيت بصري و كالاي مستعمل شدهاند؟ آيا استمرار و كثرت استفاده از بوم باعث شده است كه تمام قابليتهاي اين بستر هنري كشف و به كار گرفته شود و اين بستر قديمي از تمامي امكانات خود استفاده كرده است؟
نظريهپردازي درمورد «مرگ نقاشي» و گريز از تصاوير واقعگرا هم از همين سوالات ناشي شده است. جريان
Shaped Canvas - بومهاي شكلدار- هم نوعي گريز از تكرار و محدوديت ابعاد مستطيلي بوم بود. فراواني بوم باعث شده است ما پيش از آنكه به نقاشي روي بوم و تكنيك و سبك آن توجه كنيم در ابتدا به اين توجه ميكنيم كه با يك بوم نقاشي با امكانات مشخص و معلوم سر و كار داريم.
انگار كارهايي كه با مواد مشخصي مانند رنگ روي بوم ميشود انجام داد به پايان خود رسيده است و از همين رو آثار تكراري ميبينيم و تقريبا ابزاري نمانده كه نقاشان روي بوم امتحان نكرده باشند؛ از قلم مو گرفته تا كفي كفش و اين موجب ميشود حتي نقاشي سوررئال و انتزاعي هم اگرچه مربوط به بازنمايي فضاي غيرواقعي هستند اما به واسطه فضا و بستر شناخته شده بوم در طبقهبندي كلي در كنار همان آثاري قرار ميگيرند كه به بازنمايي محض واقعيتهاي فيزيكي محيط ميپردازند. حالا ديگر بدون مشاهده ميتوانيم حدسهايي در مورد مواد به كار رفته از نظر مقدار و چگالي، شفافيت و... روي بوم بزنيم و اين همان تاثير حامل بر محمول است. بسترهايي مثل پارچه توان تحمل مواد سنگين و ضخيم را ندارند و اين سطوح صاف باعث تغيير انرژي اثر ميشوند. مثلا نمايش مجسمه سنگي روي چوب باعث كاهش وزن و انرژي استاتيكي سنگ خواهد شد. كدر بودن سطح پارچه و پانل و بسياري از كاغذها يكي از دلايلي بود كه هنرمندان در دورههاي مختلف به فكر استفاده از سطوح شفاف مانند شيشه بيفتند. از اين رو خروج هنر معاصر هم از بسترهاي كلاسيك و
چندصد سالهاي مانند بوم ضروري و اجتنابناپذير بود. بديهي است با دسترسي انسان صنعتي به سطوح شفاف ديگر مانند پلكسي و ابزارهاي برش بسياري از محدوديتهاي ابعاد از بين رفته و
Cut Out - جداسازي يك قطعه با برش از خطوط محيطياش- راحتتر و سريعتر باشد.
دو؛ اكنون به راحتي ميتوان فيگور انسان را با خطوط محيطي دقيق از يك ورق پلكسيگلاس بيرون كشيد و بدون نياز به قاب يا بستر نمايش داد و شايد اگر زندگي هِنري ماتيس
(1954-1869) به استفاده از پلكسيگلاس در هنر قد ميداد كات آوت را علاوه بر كاغذ با پلكسي هم امتحان ميكرد. پلكسي در تاريخ صدساله خود به دليل شفافيت، مقاومت در برابر شكستن و خرد شدن، سبكي و حمل آسان، امكان سريع برش و خراشپذيري، مادهاي مطلوب براي هنرمندان بوده تا جايي كه آهنگساز معروف جان كيج (1992–1912) با ورود به هنرهاي تجسمي، چاپ روي پلكسيگلاس را آزمود. بهرغم رواج پلكسي در آثار هنري دنيا اما انگار جامعه هنرهاي تجسمي ايران بعد از نيم قرن استفاده از پلكسيگلاس هنوز به بلوغ و جسارت استفاده از اين ماده نرسيده است و معدود هنرمنداني مثل ايرج زند (1385–1329) و افسانه آخوندي را داريم كه سراغ پلكسيگلاس و ديگر مواد نادر بروند. قطعا يكي از دلايل اين مطلب حرفهاي نبودن اغلب گالريدارهاست كه نقاشي را روي بوم و مجسمه را با آهن، چوب و سنگ ميشناسند. از اينها گذشته وفاداري آخوندي به خط و طراحي آكادميك آن هم روي پلكسيگلاس قابل بررسي است.
با مطالعه اتوبيوگرافي هنرمند متوجه ميشويم كه افسانه آخوندي تحصيلات خود را در رشته نقاشي در مقاطع كارشناسي و كارشناسي ارشد در دانشگاه آزادِ تهران مركز به پايان رسانيده است.
آثارش متنوعند و او تكنيكهاي مختلف را در گستره نقاشي، چاپ دستي و طراحي آزموده كه گاه با مواد و مصالح جديد نظير پلكسيگلاس نيز محك خورده است.
آخوندي به نسلي از هنرمندان ايران تعلق دارد كه مشاهدات بسياري از فراز و فرود جامعه خود داشته و وقايع سرنوشتسازي نظير انقلاب 1357، جنگ و تحريم را از سر گذرانيده است. لذا از حاصل جمع همين تجربههاست كه آثارش به شكل روشني با مسائل ايدئولوژيك پيوند دارند و گاه به طرز ناخودآگاهگونهاي، سمت و سوي احساسي و دروني به خود ميگيرند.
از طرفي ميتوان گفت كه در تقابل با رفتارهاست كه رويكردهاي تكنيكي و مواجههاش با مساله طراحي جلوهاي كاملا شخصي مييابند؛ روايتهايي بعضا تلخ و خطير كه گاه جامعه از خيره ماندن و تامل در آنها طفره ميرود.
علاقه دايمي افسانه آخوندي به تاريخ هنر، در حد فاصل سالهاي ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴ او را به سمت پژوهش سوق داد كه از نتايج آن ميتوان به نگارش نقدهايي چند در زمينه هنرهاي تجسمي اشاره كرد. او مدت بيست سال است كه به تدريس در دانشكدههاي هنري پايتخت اشتغال دارد و فعاليتهاي هنري خود را ادامه ميدهد.
سه؛ فارغ از استيتمنت مجموعه به دليل مواد و بستر متفاوت مرا به ياد كتاب «قطعات تفكر»، مجموعه افوريسمهاي اميل سيوران
(1995–1911) جُستارنويس و فيلسوف بيخواب رومانيايي- مياندازد. افوريسمها جستارهايي (قطعات كوتاهي) هستند كه به فرديت نويسنده وابستهاند و مشموليت همگاني ندارند آنها قطعي نيستند و بيشتر طرحوارههايي براي تلنگر خوردن هستند.
نوعي از افوريسم كه در جملات و قطعات كوتاه سيوران وجود دارد در اين كارها هم جاري است. قطعات پلكسيگلاس افسانه آخوندي طرحهايي هستند براي بنيان نهادن طرحهاي ديگر در ذهن مخاطب. آنها با رنگ براق به مخاطب هجوم ميآورند ضربه ميزنند و سر جاي اولشان برميگردند. جنس ليز پلكسيگلاس نوعي گريز و عدم استقرار را در خود دارد كه مانند افوريسمها از هرگونه ماندگاري و قصد توقف پرهيز ميكنند. از طرفي كات آوت فرمهاي انساني و غيرانساني
- حيوان و اشيا- و قرار دادن آنها در كنار همديگر همان آشوب و تشويش زندگي معاصر را به هنر معاصر تزريق ميكند.
نوع ارايه اين آثار كه به شكل تابلو روي ديوار نصب شدهاند كاربرد نمايشي بودن اثر هنري را تقويت كرده و مخاطب را در پذيرش وجه نمايشي اين آثار - اگرچه متفاوت- مصمم ميكند. گالريگردها گاهي با آثاري برخورد ميكنند كه آشنايي قبلي با آنها ندارند و در اين وضعيت ارتباط با اثر سختتر ميشود. اگر ما مجموعهدارهايي داشتيم كه اين آثار را قبل از ورود به گالري خريداري كرده و مثلا در محل كار خود نصب ميكردند اين مفهوم در ذهن مشاهدهگر ايجاد ميشد كه اين آثار علاوه بر اثر هنري بودن طرحوارههايي از زندگي ما هستند. اما متاسفانه بازار و بروكراسي گالريداري هنرمند و گالريدار را مجبور به ارايه اوليه اثر در گالري ميكند و اينگونه است كه اولين نگاه مخاطب به هر اثري در گالري از منظر كاربرد هنري آن اثر است.
نوعي از افوريسم كه در جملات و قطعات كوتاه سيوران وجود دارد در اين كارها هم جاري است. قطعات پلكسيگلاس افسانه آخوندي طرحهايي هستند براي بنيان نهادن طرحهاي ديگر در ذهن مخاطب. آنها با رنگ براق به مخاطب هجوم ميآورند ضربه ميزنند و سر جاي اولشان برميگردند.جنس ليز پلكسيگلاس نوعي گريز و عدم استقرار را در خود دارد كه مانند افوريسمها از هرگونه ماندگاري و قصد توقف پرهيز ميكنند.