• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4736 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۷ شهريور

«سختكوش» «صبور» و «پرتحرك»

حسين علايي

دوره 8 ساله دفاع مقدس فرصت مناسبي را براي آشنايي با انسان‌هاي بزرگ، خالص، شجاع و جالب ايجاد كرد. جنگ تحميلي رفقاي عزيزي را براي همراهي و همدلي به ارمغان آورد و باعث شد تا دوستي‌هاي جديدي در صحنه درگيري با دشمن تجربه شود. گرچه بسياري از آن افراد ساخته شده و آبديده در ميدان جبهه‌ها خيلي زود در جريان جنگ و پس از آن به اوج و كمال انسانيت رسيدند و جان خود را در راه خداوند مهربان تقديم دفاع از انقلاب و كشور كردند ولي قصه زندگي و خاطره فداكاري‌ها و ياد حماسه‌آفريني‌هاي‌شان در ذهن و روان بسياري از ايرانيان همچنان باقي است. 
جنگ تحميلي صدام، دوستان و ياران زيادي را از ما گرفت. انسان‌هايي كه افكار و رفتار خوب‌شان را براي ما به ارث گذاشتند و خيلي زود به ستاره سهيل زندگي تبديل شدند. يكي از آن عزيزان فراموش ناشدني و افراد فعال و پر جنب و جوش دوران جنگ، سيدمحمد صنيع‌خاني است كه با خلق و خوي جذابش، مِهر خود را در قلب و دل بسياري از رفقاي خود جا كرده بود. البته همه شهداي عزيز محبوب خانواده، دوستان، آشنايان و مردم ايران هستند ولي بعضي از آنها پرآوازه‌تر هستند و رفتن‌شان به ويژه پس از پايان جنگ براي «بازماندگان از شهادت» دردناك‌تر است. 
صنيع‌خاني بنيانگذار و فرمانده ترابري سپاه در جبهه‌ها بود. او اين مسووليت را با توجه به استعداد و علايقش پذيرفته بود و انسان «كاربلدي» بود و الحق كه خوب از پس آن كار سنگين و پردردسر برآمد. تحرك يگان‌هاي سپاه در جبهه‌هاي مختلف وابسته به توانمندي‌هاي«واحد ترابري» بود كه در مجموعه تداركات سازماندهي شده بود. انتقال تجهيزات سنگين به جبهه‌ها مثل توپخانه، انواع قطعات پل‌ها، شناورها و لودر و بولدوزر كه در ايستادگي رزمندگان در خطوط مقدم جبهه نقش مهمي را ايفا مي‌كرد، همگي از برنامه‌ها و ماموريت‌هاي واحد ترابري سپاه بود كه با خريد كمرشكن‌ها و بوجي‌ها و انواع كاميون‌ها هر روز گسترش مي‌يافت. 
صنيع‌خاني در اداره و مديريت واحد ترابري فردي «نوگرا» و «صاحب سبك» بود و از شيوه‌هاي مختلف براي رساندن تداركات سنگين به جبهه‌ها استفاده مي‌كرد. «خودآموختگي» او در جبهه‌ها موجب شد تا انجام هيچ كاري براي او «نشد» نداشته باشد. او با تكيه  بر«تجربيات شخصي»  حريف مشكلات حرفه‌اي كارش بود.  انساني «سختكوش» «صبور» و «پرتحرك» و از سكون گريزان بود. تا آنجايي كه در توان داشت به ‌طور شبانه‌روزي در خدمت رزمندگان و يگان‌هاي رزمي و حل مشكلات آنها بود. تغيير و تحولات در نيازهاي جبهه‌ها، او را فعال‌تر مي‌كرد و توان سازماني واحد ترابري را نيز افزايش مي‌داد. 
در عمليات‌هاي والفجر8 و كربلاي4 و 5 كه نياز به غافلگيري بيشتري در جبهه‌ها بود و جابه‌جايي‌هاي زيادي در جبهه‌ها بايد انجام مي‌شد، ترابري سپاه كمك زيادي به رزمندگان و فرماندهان يگان‌ها و قرارگاه‌ها براي نقل و انتقالات ادوات نظامي و تجهيزات پشتيباني كرد. با روي گشاده‌اي كه سيدمحمد داشت كمتر كسي از فرماندهان و مسوولان جنگ است كه تلاش‌هاي او را در ايام سخت عمليات از ياد برده باشد. 
سيدمحمد از متن مردم كوچه و بازار نازي‌آباد برخاسته بود و به امام خميني ارادت فراوان داشت. او با همان فرهنگ و ادبيات «پايين شهري» در جبهه حضور يافته بود و با زبان مردم و بي‌تكلف با رزمندگان مراوده داشت و با آنها ارتباط برقرار مي‌كرد. البته خانواده صنيع‌خاني كه اصالتا اهل قم و همشهري ما هستند، همگي انقلابي و از علاقه‌مندان امام خميني و در خدمت جبهه بوده‌اند و من به ويژه از نزديك با اخوي سيدمحمد، آقاي سيدعلي صنيع‌خاني مدت‌ها همكار بوده‌ام. 
به هر حال سيدمحمد صنيع‌خاني در ماه‌هاي آخر جنگ و در جريان عمليات والفجر10 كه ارتش عراق بيشترين سلاح شيميايي را عليه مردم حلبچه و رزمندگان اسلام به‌كار برد، شيميايي شد. پس از پايان جنگ، عوارض ناشي از گازهاي شيميايي سيدمحمد را دچار بيماري لاعلاجي كرد. او در دوره بيماري حدودا يك ساله، رنج و درد سختي را تحمل كرد. وقتي از سفر معالجاتي 5 ماهه از لندن بازگشت و درست چند روز قبل از شهادتش به عيادتش در بيمارستان ساسان در بلوار كشاورز رفتم. تاثير جنگ‌افزارهاي شيميايي هيكل و قيافه او را خيلي رنجور و دگرگون كرده بود ولي روحيه او همچنان شاداب و اميدوار بود. موهاي زيبايش ريخته و چهره جذابش تغيير كرده بود به گونه‌اي كه ابتدا او را نشناختم و فكر كردم اشتباهي به اتاق او آمده‌ام. ولي وقتي سيدمحمد مرا با اسم كوچك صدا كرد، فهميدم كه صدام چه ظلمي به سيدمحمد و امثال او كرده است. به بالينش برگشتم و پس از چند ماه دوباره او را ديدم. 
با او كه 3 سال از من بزرگ‌تر بود خيلي حرف زدم؛ احساس كردم كه گازهاي شيميايي، توان و نفس او را گرفته است ولي در عين حال او بود كه به اطرافيان و خانواده خود دلداري و آرامش مي‌داد. مي‌دانست كه روزهاي آخر عمر خود را سپري مي‌كند ولي راضي به رضاي خداوند بزرگ بود و خود را براي ديدار با معبود آماده كرده بود. او كه برادر 17ساله‌اش در سال‌هاي اوليه جنگ به شهادت رسيده بود، نگران مرگ نبود؛ زيرا حيات پس از مرگ را جاودانه مي‌دانست و به لقاء الهي اميدوار بود. او در عمر كوتاه خود از تمام ظرفيت‌هاي وجودي خود و از همه استعداد تداركات سپاه براي پشتيباني از جبهه‌ها و پس از جنگ براي كمك به مردم به ويژه در زلزله رودبار استفاده كرد و در زماني كه به اوج پختگي رسيده بود، ‌دار فاني را وداع گفت. 
حالا 25 سال است كه ديگر سيدمحمد صنيع‌خاني در ميان ما نيست ولي شهادتش او را براي جوانان اسوه و الگو كرده و براي هميشه در دل‌ها ماندني شده است. زيرا: ولا تحسبنّ الّذين قُتِلوا في سبيلِ‌الله أمواتًا بل أحياءٌ عِند ربِّهِم يُرزقون. گر چه با رفتنش از اين دنياي فاني از رنج سخت جسماني خلاص شد ولي روح و ياد او در بين دوستان و خانواده‌اش همچنان جاودانه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون