حافظه شرطي
مهدي نيكوئي
پيش از وگان شدن فكر ميكرد حافظهاش ضعيف شده است. كارهايش را فراموش ميكرد، وعدههايش را به ياد نميآورد و حتي از كارهاي سادهاي مثل خاموش كردن اجاق گاز غافل ميماند. با خود فكر ميكرد كه «شايد پير شدهام». با وگان شدن فهميد كه نه حافظهاش مشكلي دارد و نه پير شده است، بحث اهميت دادن بود.
ياد گرفته بود كه اگر به چيزي اهميت بدهد، فراموشش نميكند. اگر چيزي را عميقا حس كند، تا ابد به يادش خواهد ماند و اگر اتفاقي او را واقعا شاد يا غمگين كند، در حافظهاش نقش خواهد بست. لازم نبود براي اثبات اين فرضيه رنج پژوهش علمي به خود بدهد. به اندازه كافي از قوي شدن حافظهاش و شايد ضعف حافظه ديگران رنجيده بود.
در سالهايي كه از وگان شدنش ميگذشت، هر روز گفتار و كردار ديگران را ناخودآگاه به حافظه ميسپرد. نميتوانست فراموش كند كه كدام عضو خانوادهاش در چه موقعيتي از ظلم به حيوانات دفاع كرده بود. نميتوانست فراموش كند كه كدام دوست عزيزش در چه مناسبتي مرگ تدريجي درختان را به سخره گرفته بود. فراموش نميكرد كه كدام همكار در چه روزي دشواري ساخت يك جامعه عدالتخواه و اخلاقمحور را مجوزي بر تلاش نكردن دانسته بود.
خوشبختانه شاديهاي عميقش را هم فراموش نميكرد: شادي ديدار با يك همفكر يا شادي يك خبر اميدواركننده. برايش اثبات شده بود كه اگر به موضوعي اهميت بدهد يا احساسي عميق راجع به آن داشته باشد، فراموشش نخواهد كرد. با اين استدلال، شايد فراموشكاري ديگران به دليل اهميت ندادنشان بود؛ ديگراني كه 6 ماه پيش، از معدومسازي جوجههاي يكروزه در مرغداريها آگاه شده بودند و امروز نگرانيشان قيمت بالاي مرغ شده بود.