نويسندهاي با سه عينك
علي مسعودينيا
تازگيها شده برويد سراغ غلامحسين ساعدي و مثلا «عزاداران بيل» يا «گدا» يا «خاكسترنشينها» را دوباره بخوانيد؟ اگر پيش نيامده چنين كنيد هم ايرادي ندارد؛ همين امروز يا امشب سراغي از او بگيريد. براي من رجوع مكرر به داستانهاي ساعدي-خاصه همينها كه نام بردم- يك آموزه خيلي جالب داشته است؛ در تمامي اين داستانها ساعدي به شدت تلاش ميكند تا تصويري از روزگار و جامعهاي كه در آن ميزيسته پيش روي مخاطبش قرار دهد. مواضع سياسي او هم مشخص بوده و از مشهود بودن اين مواضع در متن داستانهايش هيچ ابايي نداشته است. اما به طرزي جادويي چنان قصهگوست و در عين حال موقعيتهايي كه ميسازد گاهي چنان پيشگويانه است كه انگار دارد از همين امروز و اكنون ما سخن ميگويد. البته پيداست كه ساعدي قصد پيشگويي نداشته و وقتي از خواندن آثارش به اين حس ميرسيم كه دارد راجع به ما و همين حالا سخن ميگويد و دردهاي پرشمار آدمهاي قصهاش و فضاي تيره و مهيب پيرامون آنها اينقدر برايمان قابل درك و آشناست، به نتايج خوشايندي نميرسيم. دستكم در مورد مسائل لاينحل انسان ايراني در بافت پرتضاد و كليشهاي سنت و تجدد كه اصلا به نتايج خوشايندي نميرسيم. اما آن طرف ميتوانيم از نبوغ نويسنده حظ ببريم كه با چه مهارتي توانسته قصهاي بنويسد كه به شدت تاريخمند است و زمانه و شرايط دوران زندگي خودش را هدف گرفته، اما از وراي ساليان و دههها گذشته و هنوز نه تنها بامعنا كه بسيار ملموس است. چه جاهايي كه با رفتارشناسي آدمها وضعيت آشفته رواني و كمپلكسهايشان را به تصوير ميكشد؛ چه زماني كه بر جهل و خرافه و تقليدشان ميتازد و چه زماني كه نشان ميدهد چگونه آدمها ممكن است تسليم هژموني قدرت شوند و در عين حال به بازتوليد آن در مدلهايي كوچكتر دست بزنند. شگفت آنكه ساعدي هم در بازنمايي اين تصوير به سه عينك متفاوت مجهز است و از هر سه به بهترين نحو سود ميبرد؛ گاه به شملي اكيدا دارويني عينكي ناتورال بر چشم دارد، گاه عينكي روانكاوانه و گاه عينكي اگزيستانسيال كه انسان را در مناسباتش با جامعه ميبيند و ميسنجد.