يادي از عباس زرياب خويي در بيست و ششمين سالمرگش
علامهاي بزرگتر از ميراث مكتوب خود
بهنام ناصري
26 سال پيش در ميانه بهمن ماه جامعه فرهنگي ايران نام بلندي را از دست داد: عباس زريابخويي كه هم مورخ و اديب و نويسنده بود و هم نسخهشناس و مترجم و مدرس برجسته دانشگاه. هم از اينروست كه گشودن زاويهاي به يك عمر فعاليت او در حوزه فرهنگ با اين زمينههاي متنوع و متكثر، حق انتخابي در اختيار نويسنده يادداشت ميگذارد كه اتفاقا هم سهل و هم دشوار است. آدم ميماند كه از كجا شروع كند.
زريابخويي به گواه آنها كه در مقام دوست و همكار و شاگرد با او محشور بودهاند، در زمره آدمهايي بود كه به اصطلاح گفته ميشود «محضري» دارند. چندان كه شاگردانش ميگويند براي شناخت دقيق «علامه زرياب» اگر تنها به آثار به جاي مانده از او اكتفا كنيم به بيراهه رفتهايم. به اين معنا كه حد دانش زندهياد زرياب آني نيست كه كتابهاي برجاي مانده از او بتواند نمايندگي كند. شاگردان زرياب كساني مانند علي بهراميان پژوهشگر تاريخ و عضو هيات علمي دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، ابوالفضل خطيبي شاهنامهپژوه و عضو هيات علمي فرهنگستان زبان و ادب فارسي، صادق سجادي تاريخدان و عضو شوراي عالي علمي مركز دايرهالمعارف اسلامي و... كه من بخت شنيدن روايتهايشان از استاد را داشتهام، جملگي در يك نكته اتفاق نظر دارند و آن اينكه عرضه دانستههاي استاد تنها به ميانجي حضور خودش ميسر بود و بعد او اگر بنا باشد كساني از ميان آنها كه در حياتند، راوي دانش مثالزدني او باشند بيشك بايد پاي حرفها و نوشتههاي شاگردان بلافصل او نشست.كاري كه نيمه دوم مرداد 98 در آستانه 100 سالگي علامه زرياب به صرافت انجام آن در دو صفحه از روزنامه اعتماد افتادم و تعداد زيادي از شاگردان بلافصل علامه و هم البته آنهايي را كه با واسطه حضور او را درك كرده و به قولي از چشمه دانش او نوشيدهاند، پاي كار آوردم تا از پيوند دانش يگانه و خصايل انساني استاد بگويند.
ديگراني هم البته درباره علامه زرياب گفته و نوشتهاند. محمدعلي موحد، تاريخنگار و حقوقدان و عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب پارسي، زرياب را «گنجي» ميداند كه «سيدحسن تقيزاده او را كشف كرد و ... وسايل اعزام او را براي تحصيل به آلمان فراهم آورد.» موحد در ادامه به نقش شريعت سنگلجي در تحول فكري و بيداري ذهني زرياب اشاره ميكند و زرياب را همچون دوست همحجرهاش اشراقي، سخت تحت تاثير شريعت سنگلجي ميداند و معتقد است كه زرياب «برخلاف طلبههاي ديگر كه به مباحثه در محدوده متون درسي معين اكتفا ميكردند، حرص و ولع شديدي به مطالعات در زمينههاي خارج نشان ميداد.»
محمدرضا شفيعيكدكني، اديب، نويسنده، پژوهشگر و شاعر و استاد برجسته دانشگاه هم بر اينكه دانش و اندوختههاي علامه زرياب بسيار بيشتر از آن چيزي است كه مكتوب كرده، صحه ميگذارد و معتقد است كه «مرگ او، غبن بزرگي است براي فرهنگ ايراني و دريغي ديگر كه چرا بيشتر از اين ننوشت يا دردناكتر اينكه بگويم با كارهاي گلي كه پيرانهسر- براي گذران زندگي روزمرهاش بر دوش او گذاشتند- نگذاشتند كه آنچه را دلش ميخواست بنويسد، آخر مگر اين مملكت چند زرياب داشت.»
كامران فاني، عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي زرياب را در زمره كساني ميآورد كه بيشترين نقش را در علاقهمند كردن فارسيزبانان معاصر به فلسفه داشتهاند. او به ترجمه دو كتاب «تاريخ فلسفه» و «لذات فلسفه» بر اساس قرارداد زرياب با انتشارات فرانكلين اشاره ميكند. اينكه او براي تامين هزينه تحصيلش در آلمان ترجمه كرد و هر دو كتاب در زمره پرفروشترين آثار فلسفه در ايرانند و بارها تجديد چاپ شدهاند. فاني تصريح ميكند كه «تاريخ فلسفه» ويلدورانت در كنار «سير حكمت در اروپا» دو كتابي هستند كه بيش از همه افراد، ايرانيان را به فلسفه علاقهمند كردند.
ايرج افشار، پژوهشگر تاريخ و فرهنگ ايران هم خاطرهاي خواندني از زريابخويي دارد كه بيراه نيست اگر آن را صداقتي عاملانه بخوانيم. خاطره مربوط به زماني است كه در كنگره باستانشناسي مونيخ بودند. او از برنامهاي گفت كه در همان روزها شهردار مونيخ با موسيقي كلاسيك ترتيب داده بود:«بايد لباس شبانهپسند پوشيد و به يكي از تالارهاي بزرگ و زيباي شهر رفت. غروب با زرياب و باستاني و اقتداري و يكي، دو تن ديگر از ايرانيان در حاشيه خيابان قدم ميزديم. صحبت از «برنامه» شب شد. من گفتم نه لباس مناسب شب دارم و نه قابليت شنيدن ساعتي موسيقي عالي فرنگي. چيزي از آن نميدانم و درنمييابم. يكي، دو تن از همراهان گفتند خلاف ادب است. بايد رفت. مصر بودند كه جملگي برويم. زرياب با همان حوصله خدادادي و تيزبيني فطري جانب مرا گرفت.گفت بهتر است به گوشهاي برويم و بنشينيم و حرفهاي خودمان را كه دلپذيرترمان است، بزنيم. فهم موسيقي فرنگي مقدماتي لازم دارد كه در امثال ما نيست.»
رصد اظهارنظرها در مورد علامه زرياب ما را با نمونههاي پرشماري روبهرو ميكند كه در اينجا تلويحا به چند نمونه از آنها اشاره شد. عباس زريابخويي 20 مرداد 1298 در خوي متولد شد و 14 بهمن 1373 در تهران از دنيا رفت. از او كتابهاي متعددي برجاي مانده و نيز شاگرداني كه هر كدام خود استادان برجستهاي در حوزه آكادمي و پژوهش در زمينههاي مختلف علوم انساني هستند.