مرگ محمد حسنين هيكل
مرتضي ميرحسيني
معمولا محمد حسنين هيكل را با دوره طولاني سردبيرياش در روزنامه الاهرام مصر ميشناسيم. آن زمان الاهرام هم صداي رسمي رژيم جمال عبدالناصر بود و هم گزارشهاي تحقيق بسيار جالبي منتشر ميكرد. خود هيكل توام با گرايشهاي ناسيوناليستي، به سوسياليسم هم تعلق خاطر داشت، اما به خانوادهاي ثروتمند از بازرگانان قاهره پيوند ميخورد و حتي در سالهاي نخست جوانياش مدتي شغل تجارت را تجربه كرده بود. از زمان جنگ دوم جهاني به روزنامهنگاري روي آورد و پيش و پس از آن سالها، بسياري از كشورهاي دنيا و تقريبا همه كشورهاي همسايه و نزديك به مصر را از نزديك به چشم ديد. در ميان سياستمداران بيشتر از همه به جمال عبدالناصر نزديك بود و حتي دورهاي
نه چندان طولاني در دولت او وزير هم شد. به انور سادات هم در تصاحب قدرت كمك كرد، اما چون انحرافات او مثلا آشتي با اسراييل - «اين دشمن اصلي» - را ناديده نميگرفت به دردسر افتاد و حتي مدتي زنداني شد. با حسني مبارك هم گرم نگرفت، زيرا گرايشهاي ناسيوناليستياش با غربگرايي فزاينده مصر در زمان حكومت مبارك جور درنميآمد. رسانهها و محافل وابسته به مبارك – كه به قول خودشان مدافع «سياست واقعگرايانه» رييسجمهور بودند – نيز به هيكل ميتاختند و به او انگهايي مثل بنيادگرايي و تحجر ميزدند (هيكل هم چند سال بعد در كتاب «مبارك و دوران او» آنان را احمق و فاسد توصيف كرد). بعد از الاهرام – كه او آنجا را به زور حكومت انور سادات ترك كرده بود – با چند رسانه ديگر همكاري پراكندهاي داشت تا اينكه به دوحه در قطر رفت و همكاري ثابت و منظمي را با شبكه خبري الجزيره شروع كرد. زمان حمله صدام به كويت و بعد مداخله امريكا در اين ماجرا با اين رسانه همكاري داشت. آن زمان مواضع ناسيوناليستي خودش را تعديل كرد و در تحليلها و اظهارنظرهايش به اسلامگرايان نزديك شد. زيرا از صدام – كه ميخواست ميان اعراب جاي ناصر را بگيرد و نماد و نماينده ناسيوناليسم عربي باشد – دل خوشي نداشت و اصلا دلش نميخواست حامي او شناخته شود (هيكل درباره انور سادات و حسني مبارك همچنين عقيدهاي داشت و حكومت آنان را تقليد مضحكي از حكومت ناصر ميديد). البته با اخوانالمسلمين هم كه سالهاي طولاني مهمترين اپوزيسيون مصر بودند همدلي نشان نميداد و نه همه كه اغلب سران و چهرههاي اين گروه را به افراط و عقبماندگي ميشناخت. حتما همه حرفهايش دقيق نبود و همه پيشبينيهايش درست از آب درنيامد، اما بيشك روزنامهنگار و تحليلگر معتبري بود، زيرا هم مردي سرد و گرم چشيده بود و هم به جاي دستوپا زدن در اخبار مرتبط با دعواهاي سياسي روز و درگير كردن ذهنش به شعارها و ادعاهاي سياستمداران و احزاب، به روندها و فرآيندها دقت ميكرد. چند كتاب تاريخي هم نوشت كه اگر اشتباه نكنم 2 تا از آنها درباره ايران است: بازگشت آيتالله؛ انقلاب ايران از مصدق تا خميني (1981) و ايران؛ داستان ناگفته (1982). يك بار ازدواج كرد و ثمره ازدواج 3 فرزند (هر 3 پسر) بود. سالهاي آخر از ناراحتي كليه رنج ميبرد و درنهايت هم همين مشكل و البته كهولت سن او را از پا انداخت. او در 92 سالگي، سال 2003 در چنين روزي در زادگاهش از دنيا رفت.