يادداشتي بر نمايش «حصار» به كارگرداني ياسمن نصرتي
وقتي با ماه رقصيديم
مهرو پيرحياتي
نمايش «حصار» نوشته و كارگرداني ياسمن نصرتي اين روزها در تماشاخانه شهرزاد روي صحنه است. اين نمايش از نقطه نظر روايتي در ادبيات فولكلور داستاني است پُر تكرار. اتفاق در مكاني شكل ميگيرد؛ به دور از شهر و آبادي با دنيايي محدود كه هيچكس حق خارج شدن از آن را ندارد. درام از منظر، درك آگاهي در دنياي ذهني تماشاگر مينشيند و همزادپنداريهاي متعدد با چالشهاي گوناگون ايجاد ميكند. موضوع نمايشنامه به علت اشاره مستقيم به ادبيات عامه ميتواند نقش بسزايي در فرهنگسازي ايجاد كند چراكه ادبيات فولكلور رابطه مستقيم با بسياري از علوم دارد كه موجب تاثيرگذاري مستقيم بر احوال روحي اشخاص، رسوم، عقايد فرد و جمعيت ميشود. فولكلور يك همبستگي دوگانه با علوم انساني و علوم اجتماعي دارد. در ميان رشتههاي مختلف اين علوم، فولكلور بيشتر با مردمشناسي اجتماعي به تحقيق نهادها، نظامها، فنون، آداب و سنتها در اقوام زنده جهان ميپردازد. از طرفي به زبانشناسي اجتماعي وابسته است. وقتي ميگوييم فولكلور، جزء و پارهاي از فرهنگ است. پس ضرورتا در حيطه موضوعات مورد تحقيق مردمشناسي قرار ميگيرد. نويسنده نمايشنامه حصار توانسته است اين فرهنگ توده را با ادغام در اسطورهها به نمايش درآورد و درامي با رويكردهايي بر روانشناسي، جامعهشناسي به نمايش بگذارد. هر چند از ديدگاه كارگرداني نتوانسته تابلوهاي لازم را در نمايش ارايه دهد. همچنين يكدست نبودن بازي برخي بازيگران باعث ميشود، واقعيت تلخ داستان در پس ديالوگهاي پيدرپي پنهان بماند. در نمايش حصار نكته قابل تامل نقش پدر است كه در تضادي دوگانه به اسطوره پدركشي و پسركشي منتهي ميشود. آنجا كه درد و رنج ما از طرف آن كسي است كه از تن به پيرهن نزديكتر است ديگر حرفي براي گفتن نميماند. تاريخ حيات فولكلور چنان دور است كه شايد قدمت آن را به سختي بتوان تشخيص داد و آن را همزاد با انسان دانست كه سينه به سينه تجربههاي زيسته و باورهاي اسطورهاي خود را در قالبهاي مختلف مانند شعر، داستان، ضربالمثل، حكايت، لطيفه و بعدها به صورت باورهاي مذهبي در اديان مختلف جاري ميشود. مگر نه اين است كه قرآن مملو از داستانهاي نمادين، اسطورهاي و به گونهاي فولكلور است. اين نداشتن زمان خاص عامل تشخيص ماهيت آن نيست چراكه ميتوان داستاني نسبتا مشابه را از اعصار كهن در وقايع حال حاضر يافت. خوشبختانه اين مهم در نمايشنامه حصار شكل گرفته است. البته حصار يك خردهروايت كلان است كه به دليل ماهيت نمادين انقلابي بودنش آن را از لايههاي زيرين جامعه كوچك به جامعههاي كلان تسري ميدهد تا بتواند ماهيت اساسي اكثر انقلابها و اعتراضها را نشان دهد. آنجا كه پدر و ارباب حصار طبق نطقي به همه اعلام ميكند آب ميدهم، نان ميدهم و شما بايد از صبح تا شام برايم كار كنيد و حق خارج شدن از حصار را نداريد. روايت نمايش به قلقلك ذهن آگاهي تماشاگر بر داستانهاي مشابه مانند ماهي سياه كوچولو، قصههاي ارباب و رعيتي و صدها خرده روايت در بستر ادبيات عامه اشاره ميكند. همان طور كه قبلا اشاره شد اين به آن دليل است كه از مقايسه تمام قصههاي ملتهاي گوناگون كه در سرتاسر زادبوم نژاد هند و اروپايي همچنين ميان نژادهاي سرخ و سياه رواج دارد، چنين برميآيد كه بسياري از آنها با كمي تغيير در همه جا يافت ميشود. قصههاي عجيب و يا خندهداري كه گاهي ساختمان ظاهري آن متفاوت است اما موضوع آنها همه جا يكي است. مانند داستان ماهپيشاني ايراني كه با كمي تغيير نزد فرانسويها، آلمانيها، ايرلنديها وجود دارد و از حيث موضوع به قصه نروژيها نزديكتر است. نكته كليدي در نمايش حصار بررسي روايت از ديدگاه روانشناسي است. نمايش حصار؛ نشان دادن حصار ذهن انسان است. موضوعي كه نويسنده دستاويز قرار داده تا بتواند در نمايشنامه به ناتواني انسان در رسيدن به اهدافش ارايه دهد. آزادي تن بدون رهايي ذهن ممكن نيست و مرا به ياد داستان سوختن فيلهاي سيرك انداخت. آدمهاي قصه حصار بعد از آزادي تن هنوز هم در حصار زنداني هستند اما اين بار زندانباني ترسناكتر بر آنها حكومت ميكند. ذهن وحشتزده از آزادي كه نويسنده به صورت نمادين آن را در پيكر پسر ارشد خانواده نهادينه ميكند. اربابي مخوفتر از پدر است. حصار جديدي در حال شكلگيري است كه تنگتر از حصار پيشين است. موضوع ديگر انتخاب آزادي است كه ميتواند به صورت فردي، خانوادگي، اجتماعي، ملي و فراملي صورت بگيرد. آزادي در هر طيفي كه باشد اگر ايدئولوژي و جهانبيني در آن نباشد قطعا با شكست مواجه خواهد شد چراكه بايد از درون به انقلاب رسيد. اين جوشش دروني اگر با كوشش بيروني هماهنگ شود به چنان آزادياي خواهد رسيد كه لحظه به لحظه به تعالي نزديكتر ميشود نه آنكه بعد از مدتي به دست نااهلان زمان به نابودي كشيده شود. نويسنده هوشمندانه در پردهاي از نمايش آن را به تماشاگر به خوبي نشان ميدهد، آنجا كه بعد از كشتن پدر توسط پسر همه اهل حصار بر او ميتازند و خرده ميگيرند. همين جاست كه حصار ذهن براي بار ديگر نمود پيدا ميكند يعني نداشتن هدفي درست كه بتوانند هر كدام را پاي اعتقادشان بنشاند نه آنكه پا پس بكشند.