خوب، بد، وقيح
حسن لطفي
دوست اهل دلي دارم كه چند سال قبل، به عنوان كارشناس هنري در برنامههاي تلويزيوني يكي از شبكههاي استاني شركت ميكرد. با آنكه انسان مطلع و سختگيري است، اما آن زمان با خودش عهد كرده بود تا اهل هنر را زياد نرنجاند و آبروي كسي را جلوي دوربين نريزد. تا آنكه يك روز در برنامهاي قرار ميشود درباره شرايط يك مجري خوب به نقد مجريهاي آن استان بپردازد. از قضا غير از خودش يكي از آن مجريها هم ميهمان برنامه بوده. دير آمدن مجري ميهمان بهانهاي به تهيهكننده، تصويربردار و بقيه عوامل برنامه ميدهد تا براي دوستم تعريف كنند كه او فقط بدقول و بينظم نيست. تنها ويژگياش وقاحت و پررويي است. اشعار را غلط ميخواند. شعر حافظ را به نام سعدي جا ميزند و... دوستم تصميم ميگيرد براي اولينبار رافت پيش گرفته را كنار بگذارد و با او بحث چالشي داشته باشد. برنامه كه شروع ميشود بعد از حال و احوال نوبت به بيان شرايط مجري خوب ميرسد. رفيق منتقدم پس از ذكر چند خصوصيت روي درست خواندن اشعار و داشتن اطلاعات كامل مجري تاكيد ميكند بر خلاف انتظارش نه تنها رنگ از رخسار مجري ميهمان نميپرد، بلكه با وقاحت تمام صحبت او را قطع كرده، ضمن تاييد گفتههايش به تعريف از خودش ميپردازد. دوستم ميگفت با اين كارش اولش شوكه شدم اما بعد با ديدن خنده شديد عوامل پشت صحنه طوري خنديدم كه آبروريزي شد. راستش را بخواهيد تا وقتي يكي از مصاحبههاي رييسجمهور اسبق كشورمان را دوستي برايم نفرستاده بود هر چند شرايط رفيق كارشناسم را درك نكرده بودم، گمان ميكردم آن مجري آدم عجيبي است. اما وقتي بخشهايي از آن مصاحبه را ديدم، متوجه شدم آدمهاي عجيب زيادي در دنياي سياست وجود دارد. آدمهايي كه ميتوانند با آرامش تمام به دوربين (به جاي چشم مردم) زل بزنند و با قاطعيت تمام به دروغ از خودشان بگويند. آن هم طوري كه آدمي مثل من هم مات و مبهوت بماند و نداند بايد گريه كند يا بخندد. كاش حداقل اين مصاحبه بخشي از سريال خوب، بد، جلف ساخته پيمان قاسمخاني بود و او به شيريني تمام علاوه بر شوخي با صدا و سيما، خانه سينما و... با مردان سياست هم سر به سر ميگذاشت و با خيال راحت ميخنديديم.