نيما فلاح، صفحهآرا نه بازيگر
آلبرت كوچويي
در دهه بيست و سي، حروفچيني روزنامهها و مجلات با حروف سربي سر ميگرفت. دانهدانه كارگر حروفچين، واژهها را كنار هم ميچيد و بعد با نخ آنها را ميبست، يك نمونه مركبي ميداد به غلطگير كه او هم، كارگر چاپ بود و بعد نمونه صفحه ميرفت به دست سردبير كه بخواند. سردبير، ماكت صفحه را ميداد دست كارگر حروفچين كه صفحهها را ببندد. بعدتر حروفچيني ماشيني شد، كارگر پشت دستگاه حروف ميچيد و كوره كوچك پشت آن، حروف را از سرب ميريخت. ستون ستون، صفحه روزنامه يا مجله آماده ميشد. بعدتر صفحهبند، شد صفحهآرا و نمونه صفحات ميآمد دفتر مجله و صفحهآرا با قيچي و خطكش ميافتاد به جان نمونهها.
نمونه ستونها با چسب روي صفحات سفيد چسبانده شده، راهي ليتوگرافي ميشد. تا دهه چهل و پنجاه حروفچين همچنان كارگر بود و صفحهآرا، طراح و گرافيست، توي اتاق صفحهآرايي پشت ميز نور شد كارمند. با آخرين صفحهآرايي به همين شكل سنتي با چسب و قيچي و كاتر و گاه تيغ موكتبري براي تكهتكه كردن مقواها، كار كردم، رهباني بود. برادر كوچك آن منصور رهباني كه مدير فني روزنامه آيندگان بود و بعد شد سردبير روزنامه بامداد. صفحهآراها در آن مقطع هم هنري بودند و هم فني. چراكه بايد طرح و لوگوي سرصفحه بزنند و گاه طرحي براي آرايش صفحه و مطلب. در دهه شصت، حروفچيني رايانهاي شد.
حروفچينها هم شدند كارمندان پشت ميزنشين، صفحات هفتهنامه فضيلت را همين رهباني در يك يا دو روز-12 يا 16 صفحه را- ميبست. بسيار جدي و طبيعتا تلخ و ترشرو بود و البته با كار شسته رفته، تميز و شيك و خوشسليقه. قيچي و چسب و كاتر و كاغذهاي گلاسه صفحهبندي با ورود نرمافزار زرنگار البته با حروف مشهور به «زر» و بعدتر نرمافرار «اپل مكينتاش» به كنار گذاشته شد. نخستين نشريهاي كه با زرنگار براي نخستين بار صفحهآرايي شد، ماهنامه فرهنگي معيار بود و با اپل مكينتاش هم، هفتهنامه فانوس و بعد ماهنامه فضا يعني «مرزهاي بيكران فضا». براي صفحهآرايي معيار، جواني تركهاي چالاك و هوشمند و فرهيخته آمد. معيار هم شد، نخستين نشريهاي كه با رايانه بسته شد. جوان تركهاي كه دانشجوي تئاتر بود و اهل فرهنگ و البته كمسن و سال و بسيار مسلط، گفتند اسمش نيما فلاح است. خندهرو و بسيار قبراق. 48 صفحه با روي جلد را هنرمندانه به اصطلاح «بست». سليقههايمان به هم ميخورد يا بهتر بگويم به هم ميآمد. كنار هم، پشت رايانه و با حوصله، صفحات آماده پرينت نايلني ميشد كه نياز به گرفتن فيلم هم در ليتوگرافي نبود، مستقيم ميرفت براي «زينك».
بعدتر باخبر شدم نيما با دختري كه او هم شيفته تئاتر و سينما بود، آشنا شد. زندگي خوش خانواده كه تا امروز پاييده است. اما صفحهآرايي نيما فلاح، شهره دنياي مطبوعات شد، خاطرم هست روزي زندهياد مسعود مهرابي از ماهنامه فيلم آمد تا از چند و چون صفحهآرايي رايانهاي باخبر شود كه ماهنامه «فيلم» هم بعدتر شد رايانهاي. بسياري خواستند نيما فلاح را براي مجلات خود «بقاپند» اما تن نداد و با همان صنار سي شاهي مجله ساخت تا كه دنياي بازيگري او و سحر ولدبيگي را از خيابان صبا به قاب تلويزيون و پرده نقرهاي كشاند. نام نيما فلاح البته همچنان به عنوان نخستين صفحهآراي رايانهاي با نرمافزار زرنگار دكتر صنعتي در مطبوعات ماند.