خاطره برف نيمقرن پيش
جابر تواضعي
دكتر عبدالغفور جهانديده بهخاطر اصالت بلوچستانياش چهار كتاب و دهها مقاله درباره فرهنگ بومي اين منطقه نوشته. درباره هر موضوعي كه بچهها ميپرسند، كتاب و مقاله دارد. درباره وجه تسميه مكران توضيح ميدهد و ميگويد كه «مكر» نام يكي از اقوام اينجا است به همين نام و «ان» آخر هم مال مكان است. مثل خراسان. با اين حساب جمع آنها ميشود سرزمين مكانها. درياي عمان در گذشته بهنام درياي پارس يا درياي مكران مشهور بوده.
توضيح ميدهد كه سيستان شمال استان است و بلوچستان جنوبش. اكثريت مردم بلوچستان و چابهار اهل سنتند و پيشه اكثر مردم منطقه مكران ماهيگيري و تجارت است. به استعمار پرتغاليها در دوره صفوي اشاره ميكند و چشم طمعي كه به خاطر ارتباطش با اقيانوس و همه آبهاي آزاد دنيا به اينجا دوخته بودند. بعد همّل جلوي استعمار ميايستد و شهيد ميشود؛ كسي شبيه رييسعلي دلواري دليران تنگستان. خليفه خيرمحمد هم شخصيت ديگري است كه عليه انگليسيها فتوا داده و آنها را به مبارزه دعوت كرده.
قبل از انقلاب به دليل حضور خوانين، مردم عادي بهرهاي از زندگي نداشتند و هنوز از نظر آموزشي از پايه فقير و ضعيفند. مهمترين نيازشان همين آموزش است و بيشترين مشكل و دغدغهشان، نبود نيروي متخصص. همين است كه او را واداشته دوباره به زادگاهش برگردد و به مردمش خدمت كند. چابهار دو كتابخانه ضعيف و نه چندان قوي دارد. از قرار، اينجا شاعر زياد دارد و داستاننويس كم. در قديم تجارت منطقه رونق بسياري داشته و مهمترين صادراتش هم نيشكر بوده كه از صفويه تا قاجاريه دچار افول شده و حالا دوباره دارد پا ميگيرد. البته بيشتر در بخش واردات. وقتي بحث امنيت ميشود، تاكيد ميكند كه بر خلاف تبليغات رسانهها مردم اينجا بسيار نجيب و مهماننوازند. البته مناطق آزاد و جابهجايي آدمها و فرهنگها در فرهنگ منطقه هم خيلي موثر بوده. بعد به طبيعت بكر منطقه اشاره ميكند كه از نظر گياهان دارويي و زيست جانوري بسيار غني است. بين حرفهاي او نكته جالبي هست. اينكه يكي از خاطرات جمعي مردم برفي است كه سال ۵۲ آمده؛ اين يعني از سال ۵۲ تا حالا اينجا برف نيامده و با همين دوري به يك خاطره جمعي دور و دستنيافتني تبديل شده. خاطرهاي كه لابد وقتي جوانها از زبان پيرانيها و قديميها ميشنوند، دهانشان از تعجب باز ميماند. واقعا چه سرزمين حيرتانگيزي است ايران. شمالش از باران عاصي ميشوند و جنوبش حسرت به دلِ يك وعده از همان مرواريدهاي آسمانياند.
شام شب را با تاخير ميآورند و اين فرصت مناسبي است براي آشنايي اجباري با يكي از اعضاي روحاني سفر كه در اين سفرنامه با اسم مستعار شيخ شيرينكار زياد ذكر خيرش را خواهيم كرد. از آنهايي است كه ميتواند مردم عادي را حسابي مجذوب كند. ولي نميداند اينجا همه خودشان اهل كلام و كلمهاند و زيره به كرمان برده. احترام موي سفيد بزرگان جمع را هم نميگيرد. به هفتاد هنر از جمله شعر آراسته است و شعر طنزي ميخواند درباره يك جوان اردبيلي كه ميآيد تهران و چه بلاهايي كه سرش نميآيد. ميخنديم و دست ميزنيم كه زمان بگذرد. خبر نداريم اين معركهگيري تا آخر سفر ادامه دارد.
ادامه دارد