مرگ ادوآردو گالئانو
مرتضي ميرحسيني
ادوآردو گالئانو كه سال 2015 در چنين روزي از دنيا رفت نام ناشناختهاي نيست. روزنامهنگاري نكتهسنج و نويسندهاي چيرهدست بود، اما شهامتش را بيشتر از همه ويژگيهاي ديگرش تحسين ميكردند. هم در كشورش اروگوئه مدتي زنداني شد و بعد از آن تن به تبعيد داد و هم زندگي در آرژانتين - كه كودتايي نظامي آن را زيرورو كرده بود- برايش ناممكن شد. هم دشمن ديكتاتوري داخلي بود و هم با استعمار خارجي ميجنگيد. ميگفت دموكراسي جرم است، آن زمان كه مردم شروع ميكنند به پرسيدن سوالات جدي از طبقات ممتاز جامعه خودشان، درباره امتيازاتي كه به ناحق از آن برخوردار شدهاند و درباره سرچشمههاي ثروتي كه اندوختهاند؛ آن وقت است كه به بهانههايي مثل امنيت ملي، ابتدا دموكراسي محدود ميشود و بعد هم - اگر لازم شد - سركوب. درباره عقبماندگي كشورهاي امريكاي لاتين كه بيشترشان بخشي از جهان سوم محسوب ميشدند هم نظرات جالب و قابلاعتنايي داشت. ميگفت هنگامي كه كشورهاي «توسعه نيافته» را كشورهاي «در حال توسعه» مينامند، به شكلي ميخواهند بگويند كه اين كشورها شبيه بچههايند، رو به رشد و بالندگي كه اين البته بد دروغي است؛ «آنها توسعه نيافتهاند، چون كشورهاي قدرتمندتر به هزينه آنها رشد مييابند. توسعهنيافتگي جهان سوم نتيجه توسعه جهان اول است، نه مرحلهاي در راه رسيدن به توسعه.» شاهكارش همان كتاب معروف دنياي وارونه است كه او در آن به بيعدالتيهاي تنيدهشده در بافت دنياي ما ميتازد. آنجا كه ميگويد دنياي وارونه صداقت را نكوهش ميكند و كار و كوشش را مجازات؛ به بيوجدانها جايزه ميدهد و براي آدمخوارها خوراك تهيه ميكند. اساتيد اين دنيا به طبيعت تهمت ميزنند كه بيعدالتي قانون طبيعت است، مثل ميلتون فريدمن كه «نرخ طبيعي بيكاري» را يادمان ميدهد يا ديگراني كه برخي نژادها را در پستترين جايگاه در سلسلهمراتب اجتماعي طبقهبندي ميكنند. «از سخنرانيهاي راكفلر معلوم ميشود كه موفقيتش ناشي از اين واقعيت است كه طبيعت به برترينها پاداش ميدهد و بيعرضهها را گوشمالي: يك قرن پس از داروين، اربابان دنيا چنان در اين باور خود راسخند كه انگار او كتابهايش را به افتخار همينها نوشته است.» فرد بيكاري كه چاقويي در دست دارد - و زير فشار فقر گاهي كنش و واكنشهاي خشن از خودش نشان ميدهد- نشانهاي از ددمنشي تعبير ميشود اما صاحبان شركتهاي بزرگي كه شركتهاي كوچكتر را يكي بعد از ديگري ميبلعند و ضعيفترها را به نفع قويترها نابود ميكنند اشخاصي لايق و داراي فضايل انساني شناخته ميشوند. احتمال اينكه مدير بانكي كه پول مشتريانش را به جيب زده، بتواند بيدردسر از اين مال دزدي نفع ببرد، متناسب است با اين احتمال كه شخص خلافكاري كه به همان بانك دستبرد زده به حبس بيفتد يا حتي سر از قبرستان دربياورد. خلاصه اينكه دنيايي است كه در آن «رذلترين متجاوزان به طبيعت و حقوق بشر هيچگاه به زندان نميروند كه آنها خود كليددار زندانها هستند» و «همان كشورهايي پاسدار صلحند كه خود بيشترين سلاح را ميسازند و ميفروشند.» اين صاحبان دنيا از طريق رسانههاي گروهي به همه ما ميگويند كه حتما بايد در آينهاي واحد خودمان را ببينيم و همه با ارزشهايي مشابه زندگي كنيم و بپذيريم «كسي كه چيزي ندارد، وجود هم ندارد. كسي كه اتومبيل ندارد يا كفش ماركدار نميپوشد يا عطر خارجي مصرف نميكند فقط تظاهر به وجود ميكند.» عادتهايي كه در چنين دنيايي به ما تحميل ميشوند يكسان هستند، اما فرصتهايي كه در آن فراهم ميآيد بسيار نابرابر.