• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4911 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۵ ارديبهشت

درباره لكنت زبان

جواد ماهر

رماني مي‌خوانم به نام «روزنامه‌فروش». نوشته «وينس واتر» ترجمه «پروين علي‌پور» نشر «ونوشه»  (كتاب‌هاي كودكان و نوجوانان نشر چشمه). كتاب اين‌طور آغاز مي‌شود:«دارم حرف‌هايم را تق تق ماشين مي‌كنم و براي اين كارم دليل موجهي دارم. من نمي‌توانم حرف بزنم. در واقع بدون لكنت نمي‌توانم». كتاب از زبان كودكي است كه لكنت زبان دارد. كتاب درباره مواجهه كودك و اطرافيان او با لكنت زبان است. روزنامه‌فروش جوايز بسياري را برده  از جمله برنده «بنياد لكنت زبان امريكا» شده است. همين جايزه نشان مي‌دهد كه كتاب علمي هم هست و در آن تكنيك‌هايي است براي كمك به بهبود لكنت زبان و ارتباط درست با كساني كه لكنت دارند. من كتاب را مي‌خوانم تا هم لذت ببرم و هم با دنياي كودكاني كه لكنت زبان دارند، آشنا شوم. كودكاني كه اتفاقا برخي‌شان دانش‌آموز من هستند. كتاب خيلي دلچسب است. چند خط براي‌تان از صفحه 86 تا 88 مي‌نويسم:  تا جايي كه من درك مي‌كنم، گفتاردرماني مدرن براساس منطق ارسطويي بنا شده و ميگه علت اختلال گويايي اينه كه فرد مهارت‌هاي حركتيش رو نادرست ياد گرفته. اين هيچ ربطي به تجزيه و تحليل‌هاي فرويدي نداره. معمولا وقتي كسي چيزي مي‌گفت، منظورش را درك مي‌كردم حتي اگر معني تمام كلمه‌هايش را نمي‌فهميدم. اما آقاي اسپيرو حسابي گيجم كرده بود!  دردسرت نمي‌دم. فقط به حرفاي مربيت گوش كن. تمريناش رو انجام بده. زبونت راه مي‌افته. البته خوب ِ خوب نمي‌شه ولي بهتر مي‌شه. اولين ‌بار بود كه كسي بهم گفته بود شانس كمي دارم. حتي مربي گفتاردرماني‌ام اين را نگفته بود. روز اولي كه او را ديدم، پرسيدم پس از چند وقت آموزش مي‌توانم مثل بچه‌هاي عادي حرف بزنم و او گفت فقط تمرين‌هايم را انجام بدهم و نگران آينده نباشم! چه طوري مي‌توانستم بي‌خيال آينده باشم اگر تا آخر عمر لكنت داشته باشم؟ دلم مي‌خواست بيشتر حرف‌هاي آقاي اسپيرو را بشنوم. جواب‌هايش حالم را بهتر مي‌كردند و اين ربطي به سوال‌هايم نداشت! چرا سه –سه–سه–سه– بيشتر بچه‌ها سه–سه–سه–سه– بدون مشكل حرف مي‌زنن سه–سه–سه–سه– و من نمي‌تونم؟ سوال ساده‌اي بود كه از وقتي يادم مي‌آمد دلم مي‌خواست آن را از كسي بپرسم. از كسي كه حقيقت را بگويد. يك بار از مام پرسيدم ولي او گفت كه خواست ِ خداست. جوابش با عقل جور درنمي‌آمد. نمي‌شد باوركرد خدايي به آن بزرگي بخواهد چنين بلايي سر بچه‌اي كوچك بيايد. آقاي اسپيرو لبخندش را تغيير داد. او براي هر قسمت از گفت‌وگويش يك جور لبخند مي‌زد! سقراط مي‌شم و ازت يك سوال مي‌كنم. چرا همه كلاس ششمي‌ها نمي‌تونن مثل تو  توپي رو محكم و مستقيم پرتاب كنن؟ سه –سه–سه–سه–چون ... جواب درستي نداشتم. مانده بودم چه بگويم. آقاي اسپيرو همچنان نگاهم مي‌كرد و منتظر بود. انگار هر طور شده بايست پيش از طرح سوال بعدي‌ام جوابي گير مي‌آوردم. سه –سه–سه–سه– چون اونا من نيستن! دقيقا! پس به عبارت ديگه، تو ... اونا نيستي! درسته؟ سرم را تكان دادم. خب، راه افتاديم و خوب هم داريم پيش مي‌ريم! اگه مي‌خواي، بازم سوال كن.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون