جانشيني امام حسن(ع)
مرتضي ميرحسيني
يك: احتمالا از همان ابتدا، همان زمان كه مردم كوفه گروهگروه دست بيعت به سويش دراز ميكردند، پايان ماجرا را ميديد و براي كار بزرگي كه در پيش داشت، آماده بود. خلافت را كه به دست گرفت در ميان اولين جمع از بيعتكنندگان سخنراني كرد. گفت هر چند در شايستگي و فضايل اخلاقي به پاي پدرم نميرسم، به همان راهي ميروم كه او رفت و طبق همان اصولي حكومت ميكنم كه او بر طبقشان حكومت ميكرد. از اينرو نه به كسي وعده امارت و مقام داد و نه براي كسي سهم و امتياز ويژه تعيين كرد. اين رويه و روشي نبود كه متنفذان آن روز جامعه بپذيرند يا حتي تحمل كنند. از اينرو حمايت آنان را از دست داد و حكومتش دوام نيافت.
دو: تصميم سختي گرفت و قدرت را جلوي پاي كسي كه در تصاحبش حريص بود، انداخت. بيانگيزگي و ترديد سرداران سپاهش را ديد و اين تصميم سخت را گرفت. به نوشته ابوحنيفه دينوري پس از آن بود كه همه سپاهيانش را جمع كرد و گفت: «اي مردم، من هرگز احساس بدخواهي را بر هيچ مسلماني نميپذيرم. من به همان اندازهاي كه ناظر بر خويشم بر منافع شما نيز نظارت دارم. اكنون طرحي در نظر دارم، درباره آن به من اعتراض نكنيد. مصالحه، بعضي از شما آن را دوست نداريد. اما آن (در تحت شرايطي) از ايجاد شكافت در ميان مسلمانان براي شما كه آن را ترجيح ميدهد بهتر است. به خصوص كه ميبينم اكثر شما از جنگ بيزاريد و نسبت به جنگيدن مردد هستيد. از اينرو، من اين را خردمندي نميدانم كه چيزي را كه شما دوست نداريد بر شما تحميل كنم.» تقريبا همه سكوت كردند، جز چند نفر از كساني كه جزو خوارج محسوب ميشدند. فرياد زدند: «حسن هم كافر شده است، چنانكه پدرش قبل از او كافر شده بود.» و بعد به سوي امام(ع) يورش بردند. آنچنان كه لباسهاي او پاره شد و اگر جمعي از شيعيان وفادار مداخله و آنان را پراكنده نميكردند جانش هم به خطر ميافتاد.
سه: چرا او - كه مرد شانه خالي كردن از مسووليت نبود - چنين تصميمي گرفت؟ به نظرم پاسخ دكتر سيد حسين محمد جعفري پاسخ درستي است كه در كتاب تشيع در مسير تاريخ مينويسد مدعيان پيروي و همراهي امام حسن(ع) «مردمي بودند كه در موقع سخن گفتن، بسيار با هيجان و پرتحرك بودند، ولي هنگامي كه زمان عمل و مرحله امتحان فراميرسيد، هرگز پايداري نميكردند.» حتي برخي از آنان در خفا با معاويه تباني كردند و برخي ديگر هم آشكارا با او همپيمان شدند. پس امام حسن(ع) كه تنها مانده بود و جنگ را هم نه فقط بيفايده كه براي مصالح عمومي جامعه مضر ميديد، شروطي گذاشت و بعد از موافقت معاويه - كه نميخواست به اين شرطها پايبند بماند- از مقام خود كنارهگيري كرد. سپس عراق را هم ترك كرد و به زادگاهش، يعني مدينه برگشت و تا پايان عمر كوتاهش از جنگ و سياست فاصله گرفت. در دوره اقامت در مدينه به شيعياني كه گاهي به ديدارش ميرفتند از صبر و خويشتنداري ميگفت و آنان را از هر كاري كه ناقض عهدنامه صلح باشد، منع ميكرد. البته يك بار هم خود معاويه كه با گروهي از خوارج درگير شده بود، نامهاي به امام حسن(ع) نوشت و از او براي جنگ با آنان كمك خواست. امام حسن(ع) پاسخ داد: نه تعهدي براي كمك به تو دارم و نه دليلي براي مداخله در جنگ.