به بهانه بيستوپنجمين سالمرگ غزاله عليزاده
روايت فاصله طبقاتي در قلمرو فرادستان
اسماعيل ساغري
درست 25 سال پيش در روز 21 ارديبهشت غزاله عليزاده در جواهرده مازندران درگذشت. او نويسنده مجموعه داستانهايي مانند «سفر ناگذشتني»، «چهارراه» و «تالارها» و رمانهايي مثل «دو منظره»، «شبهاي تهران» و البته رمان دوجلد معروف «خانه ادريسيها» بود.
از ويژگيهاي عليزاده در مقام نويسنده ادبيات داستاني، زبان ساده اوست. او يكي از برجستهترين نويسندگاني است كه توانستند فرم ادبيات داستاني را با زباني ساده ارايه كنند. اين مهارت سبب شد كه آثار او خوانندگان زيادي داشته باشد و اين در ميان نويسندگان مدرن ادبيات ايران موهبتي نيست كه شامل هر نويسندهاي شود. اگر نويسنده را آينه زمانه خويش بدانيم، عليزاده هم ميتواند يكي از صورتهاي مثالي اين قاعده باشد. گيريم در آثارش چندان فقر و تنگدستي و محروميتهاي اجتماعي خلايق دستمايه قرار نگرفته باشد؛ او از گرفتوگيرها و تناقضهاي جاري در زندگي طبقه مرفه مينوشت. مگر نه اينكه روح زمانه آميزهاي از زيست همه طبقات اجتماعي است؟ از اين منظر در ميان انبوه آثار مهم و متوسط و ضعيفي كه در اين 100 سال داستاننويسي ايراني روح زمانه را در زيست طبقه محروم و فرودست جستند و به اصطلاح معناي زندگي را در آن طبقه سراغ كردند، عليزاده در زمره نويسندگان اقليت و البته مهمي است كه سويه ديگر اين طبقه را دستمايه قرار داده است. موضوع ديگري كه در آثار عليزاده بسيار اهميت دارد، حضور زنان در آثار اوست. زنان اصلي آثار او جداي از تعلق به طبقه مرفه، معمولا تحصيلكرده و اهل كتاب و ... هستند. در واقع آنها با فراروي از نيازهاي اوليه زندگي، به حق برخورداري زنان از نيازهاي فراتر نور ميتابانند.شايد به همين خاطر است كه آثار عليزاده با اقبال خوبي از سوي خوانندگان روبهرو ميشود. ميبينيم كه از اين بُعد هم مساله آينه بودن آثار او در قبال روح زمانه موضوعيت دارد. اگر نويسندگان سوسياليست متمايل به طبقات فرودست فاصله طبقاتي را با روايت محروميتهاي قشر فرودست نشان ميدادند، عليزاده نيز از خلال تقابل ميان طبقه مرفه با طبقه مقابل، اين فاصله را نشانمند كرده است. به عبارتي او اگرچه قشر مرفه را در كانون اصلي روايت خود قرار ميدهد اما همه چيز آثار او منحصر به آداب و ارزشهاي آن طبقه نيست. اين رويارويي طبقات و فرهنگها را مثلا در «خانه ادريسيها» به صورتي درخشان ميبينيم. شخصيتهاي اصلي رمان دو جلدي «ادريسيها» يعني اعضاي خانواده و اهالي «خانه ادريسيها» ناچار ميشوند خانهشان را كه نماد طبقه اجتماعي آنهاست با گروهي متعلق به طبقهاي محروم تقسيم كنند. آنها ناگزيرند از اين پس يك زندگي جمعي را در كنار طبقهاي جداي از طبقه خود تجربه كنند. خانه از اين پس ديگر خلوت اعضاي خانوادهاي مرفه و به اصطلاح اشرافي نيست. آنها با نورسيدههاي پيش از اين محروم از اين پس در يك زمينه قرار ميگيرند. عليزاده آگاهانه و هوشمندانه رمان را در زماني نامعلوم و مكان ناشناختهاي به نام عشقآباد روايت ميكند تا بتواند به قدر لزوم از غلبه واقعيت بيرون از متن بر متن رمان بكاهد. با اين حال و اگرچه هر گونه انطباق قطعي رمان «خانه ادريسيها» با انقلابهاي مشخص تاريخي ناممكن است اما رمان آشكارا حاوي امر سياسي است؛ منتها اين امر سياسي كاملا به صورتي ادبي به متن احضار ميشود و رمان امر ادبي را فداي منويات و ايدههاي سياسي نميكند. اينهاست كه از «خانه ادريسيها» اثري مهم و از عليزاده نويسندهاي ماندگار ساخته است.