باطني نزديك دانشگاه
ماهرخ ابراهيمپور
پنجشنبه عصر توي تاكسي نشسته بودم، در حالي كه اخبار را در فضاي مجازي رصد ميكردم چشمم به يادداشتي افتاد كه ابوالفضل خطيبي، شاهنامهپژوه در رثاي دكتر محمدرضا باطني، زبانشناس نوشته بود. سطور ابتدايي آن را ميخواندم: «آن يار عزيز، پر كشيد به آسمان و رفت؛ ما ماندهايم و خيلِ رجّالههاي استادنما كه با مقالههاي دانشجو، دانشيار و استاد شدهاند و ميشوند. چنگيزوار همه دانشگاههاي اين مرز و بوم را فتح كردهاند. راه دور نرويد اين دزدانِ استادنما كنار شما، روبهروي شما و دوست شمايند.» سرم را بالا آوردم تا بغض نكنم اما حالم بدتر شد، وقتي نزديك دانشگاه تهران تصوير محمدرضا باطني را ديدم كه بر سر خيابان نصب شده بود! دلم بدجوري سوخت، باطني در اوج بالندگي، انگيزه و اشتياق براي تدريس از ورود به دانشگاه محروم شد. حالا او ديگر نيست و تصويرش به عنوان يكي از استادان برجسته نزديك دانشگاه درست چند روز بعد از درگذشتش برافراشته شده است. نميدانم چه بگويم به راننده ميگويم نگه دارد و سريع پياده ميشوم و اشكهايم بيمحابا فرو ميريزد و ماسكم خيس ميشود. ياد دكتر باطني ميافتم، وقتي اواخر آبان 98 به ديدارش رفتم و با خامي تمام پرسيدم چرا پس از آن همه درد، جلاي وطن نكرديد تا حداقل دوباره قدم دركلاس درس بگذاريد و در اوج شكفتگي و مهارت در زبانشناسي دوباره به دانشگاه برگرديد، يادم است كه با غرور خاصي بغضش را فرو خورد و لبخند تلخي زد و گفت: بگذريم! نسيم آرامي ميوزد و تصوير باطني تكان ميخورد و من نميدانم اكنون خوشحال است يا غمگين كه بعد از مرگش او را به نزديك دانشگاه راه دادند.