• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4930 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۸ ارديبهشت

تقويم‌ها ما را مي‌بلعند!

اميد مافي

 سوار بر يك پرايد لكنته با اسنپ كار مي‌كرد. درست وقتي شهر پلك روي پلك مي‌گذاشت و لختي به خواب مي‌رفت، طلوع او رنگ مي‌گرفت و تا خودِ صبح پا روي كلاچ و ترمز، مسافران را به مقصد مي‌رساند. بعد ساعتي استراحت و دوباره روز از نو، روزي از نو...گفتم: حاضري بابت واكسن كرونا پول بدي؟ گفت: ما همين حالا هم تو سياهه امواتيم. تو متوفيات بهشت زهرا. گفتم: چطور يعني؟ گفت: من روزي صد نفر آدم جورواجور سوار مي‌كنم. معلوم نيست اصلا كدام‌شان بيمار هستند و كدام‌شان ناقل. با تمام‌شان حرف مي‌زنم و شريك دلتنگي‌هاي‌شان مي‌شوم. همين كه با اين اوضاع هنوز نفس مي‌كشم و كارم به سدر و كافور نكشيده چيزي تو مايه‌هاي معجزه‌س!گفتم: ولي كرونا شوخي نداره‌ها! گفت: بي‌پولي هم شوخي نداره. گروني هم شوخي نداره. شما مي‌داني وقتي بچه آدم سه ماه گوشت نخورد، مرغ نخورد، موز نخورد، حتي تمبر هندي هم نخورد يعني چي؟ بعد آهي كشيد و زير لب گفت: كاش مي‌شد چند سال آزگار بخوابم و بعد كه بيدار شدم دنيا جور ديگري شده باشد و بچه‌ها قد كشيده و كرونا رفته باشد. كاش مي‌شد!شهر بيدار شده بود كه مرد با آن موهاي جوگندمي مرا پياده كرد و رفت بخُسبد. بي‌حوصله‌تر از آنكه صداي گنجشك‌ها را به خاطر بسپارد يا در صداي مبهم فضا كمي به امضاي خورشيد ذيل طومار بلند روز بينديشد.هوا بيرون از ماشين پر از ربيع بود. اما انگار وقتي وجود مردان اين شهر از تنفسي عميق تكرار نمي‌شود، بايد تقويم‌ها همديگر را ببلعند و روزها و شب‌ها از پي هم بيايند و در پلك به هم زدني بهار بگذرد و كالبدهاي خسته در فضاي آغشته به كرونا گم شوند؛ بي‌آنكه پيدا شوند حتي...اين فرجام محتوم ماست كه دوره مي‌كنيم شب را و روز را هنوز را...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون