تقريظي به يك كتاب تازه انتشاريافته در كوهنوردي به نام «در جستوجوي آن»
درباره آن
اردشير منصوري
يك فلسفه مينيمال، فلسفه كوهنوردي، هيماليانوردي و حتي فلسفه زندگي؛ با خواندن كتاب: «در جستوجوي آن»، تاليف ايمان آذيش، اين تعابير در ذهنم تداعي شد.
ايمان عزيز را از سالهاي فعاليت در انجمن كوهنوردي دانشگاه تهران ميشناختم. توفيق چنداني در همنوردي با او نداشتم، آن گامهاي بلند كه او داشت و سوداي صعود بسيار بلندها در سر، مجال همنوردي به تعداد زياد كوهدوست همچو من نميداد. در همان چند برنامه كمشمار، ميشد ببيني كه اهل سروصدا و قصهگويي از برنامههاي افتخارآفرين و در آميختن با همگان نبود. نوعي بياعتنايي به اموري كه براي ديگران اعتناانگيز بود، مشاركتش در همصحبتيها بيشتر با شنيدن و سكوت توام بود و اشارات كوتاه. آن روزها نميشد حدس زد كه كدام پرسش و خواست در آن تقاضاگر درون خارخار ميكند! تا آنكه خبرِ صعود كاملا بيسروصدايش به ملكه كوههاي جهان، ساگارما-اورست، دريافت شد. او به اورست رفت و برگشت. طبق معمول بايد ديد كه آورده او از اين صعودِ صعودها چيست، اما او چيزي به جاي گذاشت و برگشت، به جاي آنكه چيزي از آنجا بياورد، بخشهايي از وجودش را.
نپال، كوچككشوري كه مدخلِ تشرف به منطقه ساگارماتا- اورست است، خانه تجربه ناب و معنوي شخصيت مشهوري است كه بودايش ميخوانند. بودا در زبان محلي، به معناي «به روشني رسيده» است، البته اين روشني مساوق است با نيستي فراگير! سلوك بودايي رسيدن به «هستي»ِ بينهايت بزرگ نيست، بلكه رسيدن به رهاشدگي از هستي است، «هيچ»ِ بزرگ و فراگير و متعالي (نيروانا)! نيروانا در اصل به معناي «تهيشدگي و درسوختن» است. سالك بودايي هستي را ميسوزد و از وجود تهي ميشود، تا به تجربه رهايي از رنج نائل شود، وادي «هيچ» عاري از هر رنجي است، آرامش و سكون بيكران است؛ آنكه ايمان ترجيح داد «آن»ش بنامد. بودا صعودكننده به قله اورست نبود، اما انگار بين سلوك معنوي او با تجربه صعود به بلنديهاي هيماليا پيوندي است.
شايد براي اين رهاشدگي از رنج هستي است كه بايد گام به گام بالا و بالاتر رفت، از ابرها گذشت، از شش هزار و هفت هزار و هشت هزار متري! درباره صعود به اورست بسيار كتاب نوشتهاند و باز نيز خواهند نوشت، طبيعتا هر يك از آنها طعمي دارند، اما طعم اين كتاب كوچك و مينيمالِ ايمان آذيش، دستكم براي ذايقه چون مني از نوعي ديگر است. در اين كتابِ كوچك و خوشخوان، خواننده با داستانپردازيهاي محيرالعقول مولف از سختيهاي مسير مواجه نميشود تا با غلبه بر آن سختيها، نگارندهاي قهرمان و ابرمرد از پستوي قصه رخ نمايد. در اين روزنوشتها، ميتوان تاملاتِ دروني جستوجوگري را ديد كه ادعاي تجارب سالكانه عجيب و غريب ندارد، اما گونهاي سلوك آزادِ فرامليتي- مذهبي در آن متجلي است.
پيش از اين كتاب هرگز حدس نميزدم در درون ايمان، افسانهها و اسطورههاي گوناگون از سيمرغِ عطار تا آيين اورفئوسي يوناني، و از تامل در تجارب جهانشناسانه نيوتن و شرودينگر و اينشتين، تا وجودانديشيهاي هايدگر و فرانكل، آينههاي توبرتويي را بسازند، تا راز صعود به بلنديها و دوردستها فهميده شود.
«در جستوجوي آن»، يادداشتهاي صميمانه يك صعودكننده ايراني، به بلندترين نقطه زمين است كه از مرزهاي مليت و عقيده و انگيزشهاي هرروزينه درميگذرد، با ديگر روندگانِ آن راه درميآميزد، تماشا ميكند، مينويسد، عكس ميگيرد، گوش ميكند، در معرض بحران قرار ميگيرد، خطا ميكند، پشيمان ميشود، احساس بيهودگي ميكند، به جاي به دست آوردن، از دست ميدهد، تا به تجربه «آن» وصفناپذير نزديك شود. و اينك رهاورد آن سفر كه تماميتِ راهرو- نويسنده را در چالش و پرسش كشيده بود، در برابر ما است، تا با ساعاتي زيستن در دنياي متن، همپاي نويسنده، ببينيم و شگفتي كنيم و به «آن» بينديشيم.