شكاف دايمي مياننسلي
عباس عبدي
در اين يادداشت ميخواهم يكي از مسائلي مهم عرصه سياست در ايران را توضيح دهم كه قبلا هم به آن اشاره كردهام، ولي اكنون با جزييات بيشتري شرح خواهم داد. اين مسالهاي است كه هم گريبان اصلاحطلبان را گرفته است و هم گريبان اصولگرايان و حكومت را. اين موضوع را با ارجاع به انتخابات اخير خواهم گفت. اگر دقت كنيم، نامزدهاي اصلي و مشهور (به ويژه پيش از رد صلاحيتها) در اين انتخابات به نحوي در چهل سال گذشته در قدرت بودهاند. اكنون كه پا به عرصه ميدان انتخابات گذاشتهاند با يك مشكل اساسي مواجه شدهاند. مشكلي كه 25 سال پيش و در جريان انتخابات 1376 يا وجود نداشت يا خيلي كمرنگ بود. ماجرا اين است كه اين افراد كم يا زياد در وضعيت فعلي نقش داشتهاند، سهم آنان را ميتوان كم و زياد كرد ولي اصل قضيه را نميتوان ناديده گرفت و از آن عبور كرد. آنان در گذشته در تصميماتي مشاركت داشتهاند كه اين تصميمات از دو حال خارج نيست. يا براساس معيارهاي آن زمان و ارزشهاي عمومي يا عرفي جامعه قابل دفاع بوده است يا آنكه حتي با معيارهاي آن دوره نيز بايد از آن تصميمات پرهيز ميشد. در حال حاضر اعتبار هر دو نوع تصميم، از سوي نسل جديد با چالش جدي مواجه شده است. حتي در حالت اول هم قادر به دفاع از كارها و تصميمات خود نيستند، زيرا معيارها و ارزشهاي نسل جديد چنان متحول شده كه با تكيه بر آنها، كمتر تصميمي را ميتوان در گذشته معقول و قابل دفاع سراغ گرفت. تصميمات نوع دوم نيز كه به كلي مردود هستند. مشكل مهمتر اينكه بسياري از اين تصميمات پشت پردهاي دارند كه در فضاي غيرشفاف گذشته براي بيشتر مردم ناشناخته بوده است. ولي اكنون به علت وجود فضاي مجازي، شفافيتي به وجود آمده است كه امكان پنهانكاري، چون گذشته وجود ندارد.
در نتيجه هر كدام از اين افراد، هنگامي كه پا به عرصه انتخابات ميگذارند با مجموعهاي از پرسشهاي متنوع درباره گذشته خود مواجه ميشوند و حتي اگر اكنون به لحاظ فكري تغيير كرده باشند، قادر نيستند كه به افكار عمومي پاسخ قانعكنندهاي بدهند. درنتيجه دچار توجيهكاري ميشوند و اين واكنش وضع آنان را نزد همه جامعه بدتر و ايجاد ارتباط مفيد و همدلي ميان آنان با نسل جديد را سختتر ميكند.
جالب اينكه شخصي چون آقاي تاجزاده نيز كه به نسبت نقد راديكالتري به گذشته ميكند و از اين نظر كممسالهتر از ديگران است نيز دچار ابهامات و انتقادات خاص خود خواهد شد، چه رسد به ديگران كه اصولا يا نقد گذشته را نميپذيرند يا نميخواهند در اين باره نظر دهند.
فرض كنيم كه اين آقايان نامزدها در بهترين حالت نيز دچار تحول فكري يا تحليلي شده باشند، در اين صورت بايد اين تحول را در فرآيند بلندمدتتري كه رسيدهاند به نمايش ميگذاشتند و اگر اين كار را پيشتر انجام ميدادند، به طور قطع ديگر در ساختار قدرت جايي براي آنان باقي نميماند كه بخواهند نامزد انتخابات شوند. شايد بتوانيم به خود بگوييم كه گذشته، گذشته است، به فكر آينده باشيم. اين درست است، ولي همه را نميتوان با اين گزاره قانع كرد. بايد به نحوي گذشته را ناديده گرفت كه امكانپذير باشد. اين راه جز اينكه نسل قديم، بازنشسته شوند راه ديگري ندارد. حتي اگر نسل جديد به ارزشهاي نسل قبلي هم پايبند باشد، حداقل به تجربه گذشته آنان پايبند نيست. نسل قديم نه ميتواند خود را از آن گذشته جدا كند، چه از آن دفاع كند چه آن را نقد كند، چه درست باشد چه نادرست و نه ميتواند با استناد به آن گذشته و دفاع از آن، با نسل جديدي تعامل كند كه به كلي ارزشهاي آن متفاوت است. يك نمونه كوچك را ميگويم و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. اخيرا ديدم كه نسبت به ممنوعيت هنرپيشههاي سينماي پيش از انقلاب عليه مسوولان اول انقلاب انتقادات تندي مطرح ميشود. در حالي كه اتخاذ اين تصميمات و درستي آنها براي آن نسل در ۴۰ سال پيش، چنان بديهي و مفروض بود كه مخالفت با آن نابخردانه محسوب ميشد. ولي امروز براي نسل جديد آن تصميمات همانقدر نابخردانه است كه براي قبليها بخردانه بود! با اين حساب و با وجود نسل قديم و اين شكافهاي ارزشي، باز كردن پرونده گذشته هميشه در دستور كار است و هيچ راهي هم براي عبور از آن به نظر نميرسد و اين مختص اصولگرايان و حاكمان نيست، همه افراد آن نسل از هر طيفي دچار اين وضع هستند. اين شكاف خيلي عميق است. متحولترين افراد آن نسل نيز چند نفر از خودشان را بيشتر نميشناسند. به معاون اول پيشنهادي آقاي تاجزاده نگاه كنيد.